Search Results for:

چرا مردان خشمگین می شوند

روانشناسان دوست دارند احساسات پیچیده بشری را در یک طبقه بندی ساده قرار دهند. از دید آنها چهار نوع احساس وجود دارد. خشم، غم،…

هفت فیلم خیلی عجیب

آدم های قرن ۱۹ و ۲۰ برای یاد گرفتن مرام های زندگی شهرنشینی به رمان متوسل می شدند. رمانها شغل های که قبلا وجود…

زنی که مرا خورد

امسال که فرصت گرفتن جشن تولد نداشتم ولی یاد جشن پارسال بخیر. یک پنجشنبه عالی آفتابی بود. نه گرم و نه سرد. برگها هنوز…

کنکور در دوران کرونا

کمتر از یک ماه با کنکور سراسری فاصله داریم. حاکمان سردرگم و سرشار از بحران‌های خودساخته اصرار دارند حتماً کنکور را برگزار کنند. در…

پدربزرگم آتقی میدونی

پدر بزرگ که فوت کرد ۵ ساله بودم. دو تصویر واضح از او در خاطرم مانده. یکی پیراهن کرم رنگی که دایره های کوچک…

عکسهایی از عشق لزبینی

عکاسی هنری بدن لخت، زنان، مردان و زوجها را زیباتر از آنچه که هستند به تصویر می کشند. نگاهی داشته باشیم به تصاویر زیبا…

هفت کاریکاتور هفته

این روزها نظر و سلیقه در باره هر مسئله ایی آنقدرمتنوع و متفاوت شده است که مطرح کردن یک استدلال که به دل همه…

آقام جنتلمنه

آقام فوق دیپلم ریاضی داره زمان پهلوی، نمیدونم الان معادلش چی میشه. وقتی تو وزارت راهِ اون زمان مشغول کار بود. حقوقش از بقیه…

مرگ خاموش مستاجرها

در ساختمان ۸ واحدی ما ۵ صاحبخانه زندگی می‌کنند و سه مستاجر. طبیعی است صاحبخانه‌ها آسیب‌های کمتری را از بالا رفتن هزینه‌های زندگی ببینند….

سه ساله یواشکی دوستش دارم

این دختر نشانه دقیقی از همه آرزوهایی هست که برام عزیز هست. بهش فکر می کنم. توی خیالم باهاش راه میرم. حتی باهاش عشقبازی هم می کنم. می دونم که اگه رابطه مون جور بشه هر دو مون خوشبخت میشیم. ولی یه خوشبختی کوتاه مدت. چون زندگی، ما رو از هم سرد می کنه.

ناموس و شرف

گاهی وقت ها می دیدمش. دختری سبزه رو و لاغر با چشمان سیاه. دوستِ دختر خاله ام بود. از همسایه هایشان. مثل همه دخترهای…

عروسی به یاد ماندنی

یکی از دایی هایم به واسطه مادرم، از محل ما زن گرفت و عروسی هم قرار شد در یک تالار شیکی که تازه افتتاح…

از مشخصات یک ذهن مذهبی

یک انسانِ «مذهبی‌اندیش»، هنوز در دوران جنّ و پری و چراغ جادو زندگی می‌کند او معتقد است که با دعا کردن (طلسم‌ و جادو…

شیطان‌پرست قانونمند

تازه اومده بودم آلمان. مجبور بودم برای خرج زندگی و دانشگاه كار كنم. تو شيفت شب يه كارخونه كار می كردم. يه شب كه…

پسرخاله فراری

شب بود. غوغای باران آنقدر زیاد شد که دیگر صدای عقربه ساعت به گوش نمی رسید . مادرم ساعت هفت از سر کار به…

درنگ کن، ببین و نفس عمیق بکش

وقتی یکی دو سال اول همدیگر را می دیدم از بیقراری ام و مشکلاتی که به خاطر آن درگیر می شدم می گفتم فقط همین جواب را تکرار می کرد « درنگ کن. ببین و نفس عمیق بکش» من هم بی اعتنا به حرفش می خندیدم و موضوع را عوض می کردم.

دايی خسیس من

خان دایی‌ام در فامیل به تلاش و پشتکار معروف بود. از هیچ شروع کرده بود. در نوجوانی به آبادان رفته بود. مدتی آنجا در…