خیلی خوش‌هیکل و خوشتیپ بود اون دختر

کلا بصری‌ام! هیز نه ها! بصری. مثلا وقتی یه ماشین خوشگل میبینم، با خودم میگم، عجب ماشینی! آخرین باری که از چیزی تعریف کردم از یه آقا بود! از خیابون از کنار هم رد شدیم. یه آقای خوشتیپ بود طرف. بهش گفتم: آقا! شما چقدر خوشتیپی! بهم گفت: جان!؟ گفتم خوشتیپیید! گفت: ممنون و رد شدیم از کنار هم.

داشتم میرفتم سمت ایستگاه تاکسی. یه دختره داشت جلوی من راه میرفت. بی نهایت خوش اندام بود. تو این فکر بودم که «چه خوش هیکله این»! رفتم بسمت تاکسی‌های پرند. شگفت انگیز این بود که اون خانم خوش اندام هم با من هم مسیر شد! من وسط نشستم. یه آقای چاق و فربه کنار و اون خانم انور.

خانمه کیفش رو گذاشت مابین خودش و من تا لمس نشه! انقدر نامردی ها زیاد شده که بهش حق دادم! پاهامو معذب جمع کرده بودم.

پاهام بی حس شده بود نیم ساعت راه بود تا مقصد. بیست دقیقه که گذشت، برای کرایه یه تراول چک دادم به راننده. گفت: «من اینو چکار کنم آقا!» پول خُرد ندارم! قشنگ گیر افتاده بودم. یهو خانم خوش اندامه گفت:«من ۵۰ خّرد دارم. ممنون. لطف کرد به من و خرد کرد پولم رو. بعد لطفش، کیفشو برداشت از رو صندلی!

پاهام یه ذره آروم شد. جابجا شدم. ۵ دقیقه مونده بود تا برسم پرند. پاهام سِر بود هنوز. قبل اینکه برسیم با این فکر میکردم که این اعتماد و کیف برداشتن ها برای چی بوده! شاید پیش خودش فکر کرده بود: « من به این لطف کردم و پولشو خرد کردم این هم قطعا بخاطر لطفم حرمت نگه میداره»

.به این فکر میکردم که چقدر اتفاق افتاده که ماها لطفی کردیم در حق یکی و اون آدم رو محرم خودمون دونستیم اون که کاری نکرده! بلکه این ما با بودیم که دلخوش بودیم به حرمت نگه داشتنِ لطفمون از سمت اون شخص! آخ که چقدر بارها متضرر شدیم … گاهی هم پیش اومده که طرف حرمتِ لطف مون رو نگه داشته!

پیاده شدم. ایستادم تا خانم خوشتیپه بیاد بیرون. رسیدیم. خانمه اومد بیرون. تشکر کردم و رفت. بیرون ماشین ایستادم. ایستادم تا دختره بره تا یه چیزی رو نبینه و دلخور نشه. وقت رفتن دوباره نگاهش کردم! «خیلی خوش هیکل و خوشتیپ بود این دختر» رفت و من با پای بی حس، لنگان لنگان به سمت ایستگاه بعدی رفتم. ایستگاه بعدی!

Written By
More from مسعود م
هنوز یه عالم مرد با معرفت هست
اواخر پاییز بود. بعد چند روز خوب که با دخترم داشتم باید...
Read More