سلام سیما خانم
عبدالرضا همانطور که به تلفنش زل زده بود و به نوشته خودش و اسم سیما خیره شده بود به خودش گفت:« دلت خوشه؟ کفتر رو پروندی. فراریش دادی.آخه مرد حسابی توی همون سلام و علیک اول که نمیری توی وصف ممه هاش. خیط کردی دیگه»
سلام عبدالرضا خان. الان برگشتم خونه. ببخشید دیر جواب دادم
سیما بالاخره بعد از ۶ ساعت، به سلامش جواب داد ولی با حالتی سرزنش آمیز به خودش گفت: « حیا نمی کنی دختر؟ این مردای ایرانی رو نمی شناسی؟ هنوز قرمزی چشمات از بس گریه کردی توی این یکی دو هفته گذشته نرفته… نه. این دفعه من قرار نیست گریه کنم. این دفعه می خوام مثل خودشون رفتار کنم. این دفعه گریه بی گریه. اونی که باید اشکش در بیاد این عبدالرضا خانِ
خیلی معذرت می خوام. نباید اون حرفا رو می زدم
معذرت چرا آخه؟ خودم اصرار کردم. من بودم که پرسیدم
آره ولی … قول میدم مهربونی تون رو جبران کنم
باشه اگه راست می گید شما این دفعه یه سئوال از من بپرسین تا جواب بدم. مثلا بپرسید چرا هنوز دارید به چت با من ادامه می دید؟
عبدالرضا کمی نگران شد. « این سیما خانم انگار نقشه داره برات حاجی. یا می خواد من دم به تله بدم و چیزایی رو بگم که دستم رو شه یا نه واقعا خوشش میاد از من و می خواد سریع بریم تو خط همدیگه»
نه. اجازه میدی یه سئوال دیگه بپرسم
بپرس.
عکسام پروفایلم رو که می دیدی احساس کردی که نه بذار اینجوری بپرسم. فکر می کنی خوشت میاد اگه آروم دستت رو بگیرم تو دستم؟
هوووومممم
سئوال سختیه؟
نه. آخه نمیدونم جواب واقعی می خواهی یا جوابی که دوست داری بشنوی
هر دو
نه. نمی خوام. به فکرم نرسید که دستم رو بگیری. ولی می دونی چرا؟
چرا؟
چون حس فیزیکی برا خیلی از زنها بعد از حس اعتماد می آد
یعنی به من اعتماد نداری؟
باید داشته باشم!
آها
قسمت اول
قسمت دوم
قسمت سوم
قسمت چهارم
قسمت پنجم
image source