روزهایی که سارا صیغه من بود
وقتی به سی و دو سالگی میرسی، چیزی مانند پنجهی نیرومند یک غریبه گلویت را بیبهانه میفشارد. ناگهان دلم گرفت چرا که خود را…
وقتی به سی و دو سالگی میرسی، چیزی مانند پنجهی نیرومند یک غریبه گلویت را بیبهانه میفشارد. ناگهان دلم گرفت چرا که خود را…
معاون از غیبت دیروز پرسید. گفتم؛ سرم درد میکرد. زنگ اول که تمام شد، مدیر یکی را فرستاد که به دفترش بروم. آنجا هم…
از خواب بیدار شدم. گوشی همراهم را نگاه کردم. نزدیک ساعت ده صبح بود و از مدرسه دهها بار زنگ زده بودند. چند زنگ…
آن شب سارا به اندازهی یک فصل گریست. عقدههایش را خالی کرد. نمیتوانستم کنترلش کنم. چند بار زد توی سر و صورت خودش. دل…
امروز روز ششم وصلت من و سارا است. جمعه است امّا ما تعطیل نیستیم. بچههای مدرسه را به اردوی تهران گردی بردهایم. استدلال مدیر…
داستان خانهی پدری را به سارا گفتم. دلداریم داد که درست میشود. اصرار داشت که من سخت نگیرم. لحظاتی در سکوت گذشت. شاید برای…
از بیمارستان بیرون رفتم و از دکهی کنار در اصلی، چند آبمیوه و یک بیسکویت ساقه طلایی خریدم. اگر قرار باشد بین یک شب…
نمیدانستم از رفتنش شادم یا اندهگین. فقط میدانستم میترسم. دوست داشتم بگویم؛ حق رفتن نداری و او برای رفتن اصرار کند. این جوری دست…
در پایان هر کلاس به سارا زنگ میزدم اما پاسخ نمیداد. مدرسه که تمام شد زنگ زدم. این بار گوشی اش خاموش بود. امید…
یک موضوع داستان روی تخته نوشتم و به بچهها گفتم از بیست خط کمتر نباشد. گفتم اگر علایم نگارشی، نکات دستوری و پاراگراف بندی…
از مدرسه بیرون آمدم و به سوی فلافل فروشی سر خیابان کارگر رفتم. می-خواستم ورّاجیهای امروزِ مدیر مدرسه را با خوردن یک فلافل با…
بچهها پدر آدم را در میآورند. امروز خستهام کردند. مدیر مدرسه در چشم یکی از معلمان نگاه کرده بود و گفته بود «احمق الرّجال…
روز شنبه پانزدهم اردیبهشت، در غرفه انتشارات ققنوس (در نمایشگاه کتاب تهران) از رمان «خوابهایت را در این خانه تعریف نکن محمود» نوشتة عباس…
این داستان خیلی کوتاه، جدیدترین کارِ عباس سلیمی آنگیل است. نویسنده ایی که بسیاری از شما با قلم او از طریق خواندن قصه «…
داستان « روزهایی که سارا صیغه من بود» نوشته عباس سلیمی آنگیل از طرق سایت آمازون به فروش می رسد …