بیشرمانه عاشق زبان انگلیسی هستم

img_7011_54526_21

چند سال پیش، قرار بود یک سمینار کوچک در کلاس ارائه بدهم در باره رمان دراکولا.  دختر جوان و کمابیش هول و عصبی هم تیم من بود. او گفت اعصاب ندارد و اول شروع می کند. او از افکار «مینا» زنِِ  قهرمان اصلی قصه دراکولا یعنی«جاناتان» گفت. او توضیح داد که در اصل این مینا است که  قسمت اصلی داستان را با ماشین تایپ ( در اواخر قرن 19 مدرن ترین وسیله برای نوشتن بود)  و بر اساس خاطرات همسرش نوشته است.

همکلاسی ام گفت: «مینا» زن مدرنی است که در پایان قصه، رهبر گروه مردان می شود و دراکولا و یک زن جوان لوند و زیبای انگلیسی به نام لوسی را به زانو در می آورد.   داستان دراکولا زاییده نگرانی های انگلیسی ها و واکنش آنها به تغییرات سریع جامعه بود. بویژه تغییراتی که در وضعیت زندگی زنان متجدد شده صورت گرفته بود.

استاد که یک خانم نیویورکی بود بین دو سمینار، چند موضوع را بر شمرد از جمله اینکه جاناتان در حین رفتن به سمت قصر دراکولا هر چه به شرق می رود مدرنیته کمتر حضور دارد و خرافات و متافیزیک بیشتر می شود. شروع رمان از اعلام تاخیر چند دقیقه ای قطار می گوید ولی در اواخر سفرش، ساعت و دقیقه بی معنا می شوند. او افزود که ارزش زمان در منطقه زندگی دراکولا، بر اساس شیوه معیشت کشاورزی است و دو قسمتی است. روز برای کار و شب برای خواب و جادو و افسانه.

نوبت به من رسید گفتم اینها که استاد گفته است حرف های بود که من می خواستم بگویم و این هم نوشته من که سند ماجرا است. همه خندیدند. لحظاتی گذشت. دو دل بودم که بگویم یا نه؟ بالاخره دل به دریا زدم.

رو به کلاس با شهامت گفتم : «من به جای تکرار، می خواهم یک اقرار شخصی داشته باشم. » کلاس کنجکاو ترشده بود. ادامه دادم:

« من همیشه عاشق زبان انگلیسی بودم ولی همواره از مرگ زبانهای دیگر احساس گناه می کردم. همین امروز به این نتیجه رسیدم که با فیس بوک و اینترنت و گوگل هیچ زبانی نمی میرد. اینترنت مثل ماشین تایپی است که «مینا» در داستان دراکولا داشته است».

روز به روز و گسترده تر از پیش، همه می توانیم با زبان مادری خود بنویسیم. در کتابخانه ها، گزینه بیش از بیست زبان در کامپیوترها آماده شده و مثلا من می توانم با یک کلیک به زبان عزیزم فارسی، دسترسی داشته باشم. همه از طریق برنامه های مایکروسافت در هر جای جهان می توانند برنامه زبان ملی خود را بر روی کامپیوتر خود نصب کنند و بنویسند. حالا از این به بعد،  بدون کمترین احساسِ گناه، عاشق زبان انگلیسی هستم. بعد یک شعر از فردوسی برای  کلاس خواندم. یادم نمی آید کدام شعر ولی صدای تاراندن اسب و صدای به هم خوردن شمشیر رستم را تقرباً می توانستم به کلاس انگلیسی ام منتقل کنم.

.

More from ونداد زمانی
انتقاد از دنیایی که هر روز لخت تر می شود
Bernd Brunner نویسنده عجیب و غریبی است. به نظر می آید قصد...
Read More