امیلی همخانه جدید من است

همخانه من یک دختر فرانسوی است که تازه به استرالیا آمده … وقتی برادرم یک اتاق خانه را گذاشت توی وبسایت اِیر بی اَند بی برای اجاره بهش گفتم من سکسیست نیستم ولی حتی الامکان اتاق را به یک مرد اجاره بده، مستاجر زن ممکن است دردسرش بیشتر باشد. احتمال دارد بیشتر به تمیزی آشپزخانه و حمام گیر بدهد.

به علاوه، چند بار قصه مردهایی را شنیدم که وقتی با یک زن به دلایل مختلف دچار اختلاف شدند، متهم شده بودند که قصد دست درازی به آن زن را داشته اند. تا بیایند ثابت کنند که بیگناه هستند، صد جور لعن و نفرین می شنوند. تازه اگر خوش شانس بوده باشند که بتوانند بیگناهی شان را ثابت کنند و قانون یقه شان را ول کند.

برادرم با درخواست من موافقت کرد. چند روز بعدش برادرم گفت که اسم مستاجری که قرار است بیاید امیلی است. گفتم مگر قرار نبود اتاق را به یک مرد اجاره بدهی؟! برادرم گفت که اول عکس یک مرد را توی وبسایت دیده و قبول کرده اما بعدش فهمیده عکسِ صاحبخانه قبلیِ امیلی است در کشوری دیگر که از مستاجرش امیلی تعریف کرده است.

روزی که رسید چند بار آمد به سمت من و یک چیزی گفت که تویش لام و قاف داشت و سرش را تکان داد که از من تاییدیه بگیرد. وضعیت دیفالت امیلی روی این تنظیم شده است که فکر کند همه مثل خودش فرانسوی حرف می زنند. من بهش گفتم نمی فهمم چه می گوید. به امیلی گفتم: «موبایل، دیکشنری، گوگل تِرَنسلِیت» امیلی به من نگاه کرد و سرش را تکان داد و رفت.

روز دوم اقامت امیلی در خانه ما، روزی تعطیل بود. برادرم نبود و من و او توی خانه تنها بودیم. او از اتاقش بیرون نمی آمد که من بلایی سرش نیاورم، من هم از اتاقم بیرون نمی آمدم که او بلایی سر من نیاورد. یک بار هم دوباره چیزی به من گفت که تویش لام و قاف داشت و من هم دوباره گفتم گوگل ترنسلیت. روز سوم اقامت امیلی هم، روز تعطیل بود.

صبح یکشنبه وقتی داشتم توی هال، صبحانه می خوردم از اتاقش آمد بیرون و موبایلش را مثل مدال افتخار گرفت جلوی من. به اپلیکیشنی که توی موبایلش بود چیزی به فرانسوی گفت و روی اپلیکیشن را کرد به طرف من. اپلیکیشن به انگلیسی به من گفت که امیلی به فرانسوی به او چه گفته است. من دکمه ی اپلیکیشن را فشار دادم و به انگلیسی جواب امیلی را دادم.

اپلیکیشن به امیلی حرف من را گفت. من و امیلی شروع کردیم به حرف زدن.‌ امیلی می خواست به چند رستوران فرانسوی برود و رزومه اش را به آنها بدهد. من هم می خواستم بروم گالری ملی ویکتوریا. امیلی می خواست جایی را پیدا کند که رزومه اش را برایش پرینت بگیرند. رزومه امیلی را برایش با پرینترم پرینت گرفتم.

هر دو هم مسیر بودیم. سوار ماشین من شدیم و رفتیم به ایستگاه قطار. توی ماشین فقط امیلی حرف زد چون من رانندگی می کردم و نمی توانستم با دستم، گردن اپلیکیشن را بگیرم و توی گوشش حرف بزنم. از آنجا سوار قطار شدیم و رفتیم تا گالری ملی ویکتوریا. امیلی رفت سراغ رستوران ها و من رفتم سراغ نقاشی ها.

وقتی توی گالری بودم امیلی پیام داد که کارش تمام شده. گفت اگر کارم تمام شده به ایستگاه قطار بروم. وقتی رسیدم دم ایستگاه، امیلی عرق می ریخت و پوست سفیدش سرخ شده بود.

با امیلی بستنی پسته ای خوردیم. بعد هم امیلی دو تا ماالشعیر ژاپنی برای من و یک ماالشعیر استرالیایی برای خودش خرید. هرچه اصرار کردم حداقل پول نوشیدنی ام را خودم بدهم قبول نکرد. امیلی درباره ی جلیقه زردها صحبت کرد و فیلم یکی از ورزش های بومی در فرانسه که خودش قهرمانش بود را نشانم داد. او گفت که دهکده شان در فرانسه پانصد نفر جمعیت دارد؛ من به او گفتم چهارصد و نود و نه نفر، چون الان امیلی اینجاست. او گفت که قبلا دِرامز می نواخته و از گروه دِراپ کیک مورفیز خوشش می آید. من به او گفتم دف می زنم و همیشه دوست داشتم درامز یاد بگیرم؛ از آهنگ رُز تَتوی دراپ کیک مورفیز هم خوشم می آید. بعد هم هر دو گردن اپلیکیشن را ول کردیم و برگشتیم خانه. نه من بلایی سر او آوردم و نه او بلایی سر من.

وقتی امیلی از ملبورن برود یک طرح برای خانه مان دارم. می خواهم درباره اش با برادرم صحبت کنم. به او بگویم اتاق های خانه را به رهبران سیاسی و اقتصادی اجاره دهد. موبایل هایشان را دم در تحویل بگیرد و موبایل امیلی را بدهد دستشان. توی یخچال هم بستنی پسته ای و ماالشعیر ژاپنی و استرالیایی بگذارد. پرینتر هم لازم نیست، شاید صلح جهانی از توی خانه ی ما شروع شود.

 

Image Source

www.fatherly.com/

More from سهند سامی‌راد
نقش پدرم
دو تا از رفیق هایم، مرا بردند تماشای فیلم لایِن کینگ، سینما...
Read More