دیگر نه من تمایلی به این که او به خواستگاریم بیاید داشتم، نه او اصراری بر این موضوع داشت. اما با قبول شدن مجددمان در تحصیلات تکمیلی دانشگاه، آقای خانه به همراه پدر و مادرش یک بار دیگر به خواستگاری من آمد، فکر کرده بودیم بهتر است جشن عقدی بگیریم و مراسم عروسی را به بعد از تحصیلات دانشگاهی مان موکول کنیم.
همه چیز به خوبی و خوشی پیش می رفت هیچ مشکلی نبود، ما مهمان ها را دعوت کرده بودیم و روز عقد کنان مشخص شده بود. لباس عروس، آرایشگاه، میوه و شیرینی و… چیز نگران کننده ای وجود نداشت، اما ناگهان بحث مهریه میان من و آقای خانه آشوب به پا کرد.
پدرم اهل مهریه و این حرف ها نبود درویش مسلک بود و از مطرح کردن این موضوع اکراه داشت. اما من اصرار داشتم بهتر است هزار سکه مهریه ام باشد! آقای خانه به من گفت: تو عروس نُهم هستی و تا به حال هیچ کدام از عروس ها این تعداد سکه مهرشان نشده است این موضوع ممکن است برای برادرهایم مشکل ایجاد کند. گفت: بهتر است مثل یک دختر تحصیل کرده و خوش فکر باشم و به او اعتماد کنم گفت: مهریه پولی است که در قبال بکارت زن و استفاده از جسمش و مجبور بودن به تمکین کردن در هر شرایطی، مقرر کرده اند. گفت: نا امیدش نکنم و این عقاید متحجرانه را که زن را به یک کالا تبدیل می کند کنار بگذارم.
گفتم: قبول می کنم، مشروط برآن که فقط من نباشم که مجبور به اصلاح عقاید متحجرانه ام باشم. تو هم باید یک مرد کامل باشی، روشن فکر و قابل اعتماد. گفتم: در قبال مهریه پیشنهادی خودت، تو باید حق طلاق، حق ادامه تحصیل و شغل و حق زندگی در هر مکانی که خواسته باشم را به من بدهی.
گفت: چه طور می توانی این قدر خودخواه باشی این ها دو مقوله جدا از هم هستند؟ ما با هم تصمیم به ازدواج می گیریم و با هم آن را به هم می زنیم. گفتم: این درست است اما در قانون و شریعت اسلامی این مرد است که می تواند هر وقت خواست زن را طلاق دهد یا ازدواج مجدد کند. گفتم، قانون می گوید من باید در برابر تو تمکین کنم اما برای تضمین شفاهی امروز تو قانونی وجود ندارد. شاید بعد ها امروز از یادت برود و زیرش بزنی بنابراین بهتر است تو به من اعتماد کنی و این ها را شرایط ضمن عقد بدانی!
از من فرصت خواست تا در موردش فکر کند، اما زمان می گذشت و او عین خیالش نبود. من نمی توانستم پدرم را وادار کنم دوباره موضوع مهریه را مطرح کند او هم اعتقادی به مهریه نداشت و بنابراین من بدون پشتوانه ی نیروی حمایتی کارآمد! از طرف خانواده . منتظر شدم تا آقای خانه خودش تصمیم بگیرد و شرایط را بپذیرد. اما او در این باره حرفی نمی زد حتی در طی مراسم عقد، مغرورانه سرش را بالا گرفته و پیروزمندانه به من لبخند می زد و این شد که همه چیز به میل او پیش رفت من با قلبی شکسته سکوت کردم و در تمام طول مراسم با او سرسنگین بودم.
فکر این که او خیانت کارانه از اعتماد من سوء استفاده کرده است آزارم می داد اما کاری بود، شده. ازدواج با او تصمیم خودم بود و حالا دیگر من باید حمله را از نقطه ای دیگر شروع می کردم! بعد از جشن عقدکنان، آقای خانه برای همراهی با یکی از برادرانش که به خاطر شرکت در مراسم ما از خارج آمده بود به فرودگاه رفت. اما وقتی برگشت من آن دختر قبلی نبودم. من موهایم را کوتاه کوتاه و شرابی کرده بودم. و در اولین حضور خصوصی دو نفره به او گفتم: قبول کرده ام برای یک فصل حفاری با گروه باستان شناسی به خوزستان بروم و به هیچ عنوان از من توقع تمکین نداشته باشد بعد هم خواستم برای اثبات این که در مورد آزاد بودن من راست گفته است چیزی بنویسد و امضاء کند تا سه ماه دیگر برای طلاق از او مشکلی نداشته باشم.
او هم در حالی که خشمش را فرو می خورد، موافقت کرد و همه چیز بین ما به حالت تعلیق.