همان طور که از اولش هم معلوم بود دختر شیرازی زیبا از آقای خانه خوشش آمده بود و به فکرش رسیده بود کمی نمک و ادویه به رابطه خودش و آقای خانه بپاشد و مزه اش را بیشتر کند. به همین خاطر در بهار سال 1373 نامه ای برای آقای خانه می نویسد و از احساس واقعی اش پرده برداری می کند.
واضح است که آقای خانه غافل گیر می شود. او در گله ای! بزرگ شده بود که یادش داده بودند این پسرها هستند که عاشق دخترها می شوند و به خاطر عشقشان خاک برسری می کشند و اگر دختری عاشق پسری باشد درجه دوم به حساب می آید. بنابراین فقط باید نموداری پیدا کرد تا دختر عاشق را داخلش بگذارد و مشکل را حل کند.
آقای خانه در مورد این ماجرا در سررسیدش نوشته است: « الهام یک نامه سراپا احساس و عاشقانه برایم نوشته، در تمام مدت خواندن نامه فقط یک آرزو داشتم و یک تصویر جلوی چشمم بود، اینکه ای کاش این نامه توسط کسی که بی قرارش شده ام نوشته شده بود. برای من تعجب برانگیز است من همیشه به الهام به چشم یک هم کلاسی باهوش و اهل مطالعه نگاه می کردم هیچ وقت هیچ حرارتی از احساسات عاشقانه بین ما نبود یا لااقل من این طور فکر می کردم. ولی ظاهراً برای او تفاوتی بین دوست بودن و معشوق بودن و همکلاسی بودن وجود ندارد.
دیروز او را دیدم و به او گفتم: من نه یک ترم و نه دو ترم بلکه چند سال است دختر دیگری را دوست دارم. یک عشق یک طرفه. اگر می توانستم فراموشش کنم در طی این سال ها می توانستم اما نتوانستم پس هیچ امیدی به من نداشته باش. اصرار کرد بگویم چه کسی را دوست دارم، نگفتم. فقط گفتم: یکی از هم کلاسی های خودمان است.»
ظاهراً همین اسم رمز “همکلاسی خودمان” برای دختر شیرازی کفایت می کند تا با دقت بیشتری دخترهایی که دور و بر آقای خانه می پلکیدند یا در مورد او بیشتر حرف و حدیث می ساختند را ارزیابی کند و در این بررسی ها بدون کوچکترین سوء ذن به من،مریم را می بیند که مثل یک جوجه فنچ سرگردان همیشه سر راه آقای خانه سبز می شد! بعد خواسته یا ناخواسته یک روز از سر حسادت یا عصبانیت با او درگیری لفظی پیدا می کند و در نهایت به او می گوید: دختر بی شخصیتی است که با جلف بازی های سبک خودش را به این و آن می چسباند و احترامی برای خودش قایل نمی شود.
مریم از دوستان من بود و از آقای خانه خوشش می آمد و همه ما این را می دانستیم، حتی خود من بارها تلاش کرده بودم که این دوتا را در مسیر همدیگر قرار دهم. حتی در ماجرای تحقیق دو نفره ای که با آقای خانه داشتیم هر وقت قرار بود جزوه ای، کتابی، طرحی از آقای خانه بگیرم یا به او بدهم به خاطر اشتیاقی که مریم برای دیدن آقای خانه داشت او را سر قرار می فرستادم.
خلاصه آن روز وقتی مریم اشک ریزان و تحقیر شده ماجرای درگیری اش با دختر شیرازی را تعریف کرد خود به خود پای مرا هم به ماجرا باز کرد و این شد که من هم به نوبه خود با دختر شیرازی دعوای مفصلی کردم. تا آن جا که به او گفتم: چطور شد؟ احساس وحشت کردی؟ با وجود این که دو سال تمام، باجلف بازی های سنگین! خودت را به این پسره چسباندی معلوم است نتیجه ای که می خواستی عایدت نشده که حالا پاچه این و آن را می گیری، و به او گفتم: واقعاً خجالت آور است با آن همه غرور و خودخواهی که از خودت نشان می دادی و خودت را تافته جدا بافته می دانستی حالا به خاطر یک پسر با دختر دیگری درگیر می شوی.
او هم البته به من گفت: چند تا دوست امل و سطحی مثل خودم پیدا کرده ام که هیچ کداممان هم آدم های محترمی نیستیم تا او بخواهد وقتش را با سرو کله زدن با ما هدر بدهد. بعد هم راهش را کشید و رفت. در واقع بعد از این درگیری بود که حجت بر من تمام شد و تصمیم گرفتم قطعاً حال این دخترک را بگیرم و مثل یک پلنگ بپرم میان دعوای گربه های خانگی و ماجرا را ختم به خیر کنم!