طلاق در بزرگراه – ۹

امان از ما مردها…. وقتی در محیطی قرار می گیریم که هیجانات جنسی ما تحریک می شود به طور ناخودآگاه  بدن ما داد می زند که سکس می خواهد. بر روی تخت مریم ولو شدم. چند ثانیه ایی بی حرکت ماندم ولی طاقت نیاوردم و با این که قول داده بودم کاری باهاش نکنم برگشتم به سمتش که لخت زیر ملافه خوابیده بود. مریم ولی بلافاصله قولی که داده بودم را به آرامی یادآوری کرد. به ناگزیر برگشتم و سعی کردم خودم رو کنترل کنم و بخوابم.

صبح با نور آفتابی که به داخل اتاق خواب افتاده بود و صدای ریزش آبِ دستشویی، از خواب برخاستم. بدنم هنوز در حالت هیجانزده بود. نمی دانستم با چه حالتی با او روبرو شوم. آیا برای کاری که نکردم یا فکر و خیال های که داشتم باید معذرت می خواستم؟ لختِ لخت در برابر آینه ایستاده بود و مسواک می زد.

مشغول نوشیدن آب از شیر دستشویی بودم که مریم خودش را به من چسباند. من هم وقتی دیدم میخواد بردمش به سمت اتاق خواب. موقع هماغوشی هیچ حرفی بین ما رد و بدل نشد. مریم زیباتر از دیشب نبود ولی قیافه اش، پوست نرم بدنش و آرامشش، دوست داشتنی تر بود. ناله های آرومش رو دوست داشتم وقتی لبام توی بدنش میلغزید.

خوشحالم که دیشب تو رختخوابش به قول مریم، ایرانی بازی در نیاوردم. تونستم به یک زن و به راحتی رفتارش احترام بگذارم.

عصر همان روز از سر کار که برمی گشتم یک جعبه ۶ تایی آبجو خریدم با این هدف که عصر و شب را باز با مریم بگذرونم. درون یک خیابان پر از ترافیک که ماشینها از حرکت باز ایستاده بودند به او زنگ زدم. از پیشنهادم ذوق زده نشد ولی پذیرفت. من ولی یکباره همه چیز در درونم فرو ریخت. احساس عجیبی به سراغم آمد که اصلاً تازگی نداشت.

بی اختیار به یاد مادرم و جمله ایی از او افتادم که به من و برادرانم بر سر سفره غذا می گفت: «همه می خورند سیر شوند شما می خورید تا تموم بشه». کودکی من با انتخاب و تنوع همراه نبود. نوجوانی و جوانی من هم با انتخاب همراه نبود. خیلی سریع با اولین آشنایی ازدواج کردم و با اولین قهر در هم شکستیم.

آشنایی من و مریم بر اساس گرسنگی نبود. حتی احساس عاشقانه ایی به هم نداشتیم. سکسی که باهاش داشتم فرق میکرد. برام تازه و جالب بود. برای درهم شکستنش نبود. برای احساس غرور نبود. برای کنترلش نبود.

برای همین خیلی راحت برای اولین بار به یک زن گفتم نه. توی خیابون پیچیدم توی یه کوچه و به سمت خونه خودم رفتم.

بخش اول داستان    بخش دوم   بخش سوم    بخش چهارم    بخش پنجم  بخش ششم   بخش هفتم   بخش هشتم    بخش نهم  بخش پایانی

FreeDigitalPhotos.net

More from ونداد زمانی
مهمترین درس زندگی که هیچکس به شما نمی‌آموزد
ریاضی دان، مخترع، فیلسوف و متفکر مذهبی پنج قرن پیش « پاسکال» می...
Read More