یکی از اون چیزایی که خیلی دوست دارم در باره رکسانا این هست که بالاخره چشمم و فکرم و حسم نسبت به زن جمع شده توی وجودش…
ما مردها وقتی در باره زن حرف می زنیم در درجه اول تصویری هست که ازش داریم. حس زیبایی که چشمهامون دریافت می کنه و بعد پخش میشه توی ضربان قلب یا جمع شدن خون توی یه جایی توی بدن مون.
چشم ما مردان برای همین اغلب اوقات سرگردانه. تشنه است. کنجکاوه و مدام دنبال نشونه های زیبایی زنانه است. دیدن زیبایی به خودی خود از طریق حس بینایی برای ما لذتبخشه. خیلی از اوقات اصلا خود اون زنها هدف نگاه مون نیستند یا اینکه مقصد بی حرمتی یا تحقیر یا بی ادبی ما باشند
نگاه مردونه به زیبایی زن، جدا و انتزاعی هست. ما ممکنه طرز راه رفتن یه زن رو جذاب ببینیم ولی قرار یا قصدی نسبت به اون زن نداشته باشیم. طره موهای یک زن روی صورتش یا دستهای لطیفش یا پاهای کشیده و خرامانش…
این دیدن ها و کشف های مداوم زیبایی، فکر می کنم دو دلیل داره. حداقل برای من… اول به خاطر اینکه به مرور به عنوان یک مرد متوجه میشم چه چیزهایی رو زیبا می دونم. هر چه بیشتر متوجه سلیقه شخصی ام بشم شانس اینکه در انتخابم اشتباه کنم کمتر میشه.
همه این جذابیتها قرار نیست فقط محدود به زیبایی جسمی باشه. ما می تونیم نحوه حرکت دست یا نحوه حرف زدن یا قابلیت ابراز وجود یا حس مهربانی یا آرامش یا حتی قدرت و غرور رو توی زنها ببینیم و اون رو توی تصور دلخواه مون از زن قرار بدهیم.
دومین دلیل رو بعد از یافتن عشقم یعنی رکسانا متوجه شدم. از وقتی که شانس آوردم و زن دلخواهم رو پیدا کردم با دیدن زیبایی های زنانه در دیگران مدام به یادش می افتم. دلتنگش میشم و قلبم بیشتر میزنه و خون توی جایی که باید جمع میشه و با ذوق و علاقه بیشتر به رکسانا فکر کنم و عملا بیتابش میشم و عزمم برای آرامش و شادی اش بیشتر میشه.
More from محمود الوند