با پر قو رفتم سراغش

آدمها بی دلیل نیست که یکی برای شان خوشایند می شوند. همه چیز از آن حس اولیه و نگاه شروع می شود. وقتی جرقه اول هست کوبیدن مداوم دو سنگ صیقل خورده می تواند بالاخره آتش را مهیا کند.

یک لحظه به فکرم خطور نمی کند که چرا من باید همه این کارها را بکنم. چون این من هستم که دوست دارم این موجود زیبا رو مجذوب خودم بکنم.

 من ترسی از به هم خوردن موازنه در شروع رابطه ندارم چون می دانم درحقیقت توجه و احترامی که به او می گذارم برای آماده ساختن توجه و احترامی است که می خواهم چنین زنی نسبت به من داشته باشه.

وقتی برای اولین بار دعوتم رو پذیرفت و به خانه ام آمد از خودم قول گرفتم که از نظر جنسی چیزی بهش بدم که شاید با تربیت و توقعی که داشت فرق داشته باشد.

بعد از چهار ماه از آشنایی، شک نداشتم که خودش را برای همه چیز آماده کرده بود. هر دوی مان می خواستیم. ولی طبیعی است که مردد باشد. بیشتر از همه به خاطر اینکه هنوز اعتمادش را به دست نیاورده ام.

 قولم به خودم این بود که لختش نکنم. صبور بودن فقط انتظار طولانی مدت برای افزایش علاقه اش نبود. صبور بودن در این مرحله یعنی افزایش احساس راحتی. یعنی افزایش اطمینان. می خواستم در راحت ترین و ساده ترین حالت به اوج برسه.

بعداز نهار خوشمزه ایی که درست کردم رفتیم توی بالکنی کوچک آپارتمان من. چای تازه درون فلاکس داشتم و چند قطعه کیک خوشمزه کوچولو… اونجا فقط دستش را گرفتم. داغ بود و به راحتی می تونستم بفهمم که شاید حتی با نوازش و بوسیدن دستانش می تونم آماده اش کنم برویم به اتاق خوابم. ولی دست نگه داشتم.

وقتی برگشتیم به اتاق نشیمن کوچکم کنار کابینت آشپزخونه، دیدم رکسانا نزدیکتر از همیشه پیشم نشست. پاهاش از هم باز بود. کمابیش آماده خطر بود 🙂 یک دستم رو توی دستش گرفته بود. با دست دیگه شروع کردم به نوازش موهاش.

این رو به طور اتفاقی فهمیده بودم و بعد رفتم در باره اش خوندم که اکثر زنها برای ارضا شدن احتیاج به دخول ندارند. این زن زیبا که کنارم نشسته بود همه بدنش داغ بود. جرقه خوشگلی بود که با سابیدن دو سنگ صیقل خورده گُر می گرفت.

دستم را از روی موهای سُرش سر دادم به سمت پایین. صورت نازش. گردن بلوری اش. شونه هاش. چرخ آرومی زدم روی پستوناش و  دستم باز رفت پایین. تا رسید به نازش. اونجا کف دستم رو پهن کردم و گذاشتم روی نازش. همانجا نگه داشتم و دیدم که اول اتیش گرفت و بعد لرزید. 

 بخش اول  
بخش دوم
بخش سوم
بخش چهارم



More from محمود الوند
ما مردها خیلی دیر یه معشوقه واقعی می‌شویم
یه آقا رضا داشتیم تو سربازی که بچه تهران بود و واقعا...
Read More