معمای زخم دستِ شاگردان مدرسه -۴

baz baran 1

  زخم دستِ شاگردان مدرسه – نامه هفتم

بسمه تعالی –  گزارش شماره هفتم

سلام علیکم

احتراما به استحضار می رساند در روز جاری، راس ساعت هشت صبح به مدرسه ابتدایی آیندگان فردا وارد شدم.

پس از حضور در دفتر آقای مدیر، از آقای ناظم خواستم تا دانش آموز کلاس چهارم را به دفتر هدایت نمایند. دانش آموز موصوف در مدرسه حضور نداشت و غایب بود.

طی روز جاری با توجه به مراسم ایام دهه فجر، مدیریت و معلمین مدرسه مشغول به برگزاری آیین و مراسم سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی بودند و عملا امکان پیگیری موضوع زخم انگشت دانش آموزان میسر نبود.

به جهت پیگیری پاره مسائل خصوصی و خانوادگی با اجازه جنابعالی در روز جاری مدرسه را زودتر ترک خواهم نمود و در صورت موافقت روز بیست و سوم بهمن ماه نیز از مرخصی سالانه استفاده خواهم نمود.

برگه های مرخصی ساعتی روز جاری و مرخصی روز بیست و سوم به پیوست گزارش می باشد.

پس از نگارش این گزارش و راس ساعت ده مدرسه را ترک نمودم.

ومنا… التوفیق، والسلام

بازرس اداره بازرسی سازمان آموزش و پرورش منطقه … تهران

*******************

صدای زنگ ساعت در فضای اتاق خواب می پیچد ، آقای مدیر کل، خواب و بیدار، دست می برد و دکمه زنگ ساعت را روی خاموش می چرخاند. صدای زنگ قطع و خواب آقای مدیر کل دوباره سنگین و عمیق می شود. چند دقیقه بعد، برنامه اذان موبایل آقای مدیر کل، اذان صبح را پخش می کند.

خانم آقای مدیر کل، پاشنه پایش را به پهلوی آقای مدیر کل می زند و با چشمان بسته و صدای پر از خواب می گوید: پاشو، ببند صدای موبایلت رو.

آقای مدیر کل از خواب میپرد، بلند می شود، لبه تخت می نشیند، موبایل را بر می دارد و صدای اذان را قطع می کند.

خانم آقای مدیر کل همانطور با چشمان بسته می گوید: کم خوابیدم دیشب، نمیتونم پاشم، بچه رو هم خودت راه بنداز.

آقای مدیر کل بر می گردد و بوسه ای بر پیشانی زن می زند و میگوید

-: منم کم خوابیدم گلگلی، خیلی خوب بود، خوش گذشت، باشه بخواب عزیزم، بچه رو خودم می برم.

خانم آقای مدیر کل با همان چشمان بسته، میانه خواب و بیداری، لب غنچه می کند و بوسه ای را توی هوا رها می کند.

آقای مدیر کل، سلانه سلانه، خمود از کم خوابی، به سمت حمام می رود.

پس از حمام با همان حوله ‏ربدوشامبر به نماز صبح می ایستد و اقامه می بندد. نماز و دعا را به پایان می رساند، لباس به تن می کند و به آشپزخانه می رود، شعله اجاق گاز زیر کتری را روشن می کند، سه عدد تخم مرغ از یخچال بر می دارد و ماهیتاوه را روی شعله دیگر اجاق گاز می گذارد و مشغول تهیه نیمرو می شود.

نان را داخل ماکروویو گرم می کند و نیمرو و چای تازه دم را روی میز صبحانه می چیند. به سمت اطاق خواب پسرک میرود. پسرک روی کاناپه داخل هال، مچاله خوابیده است. بالای سر پسرک می رود، دست به داخل موهای پسرک می برد و می گوید :

-: گل آقا چرا اینجا خوابیدی؟ یخ کردی که، پاشو، مدرسه دیر میشه.

پسرک به سختی از خوابی عمیق بیدار می شود، چشمهایش سرخ سرخ است  آقای مدیر کل، کمی شانه های پسرک را می مالد و بوسه ای بر صورت پسرک میزند و می گوید :

-: بابا جون چرا رو تختت نخوابیدی؟

پسرک سلام می دهد، بلند میشود و با چشمانی پر خون و خسته و نیمه باز به سمت دستشویی می رود.

پسرک لباس مدرسه می پوشد، کیف و کتاب را آماده می کند و سر میز صبحانه به پدر می پیوندد.

آقای مدیر کل به اخبار صبحگاهی بی بی سی روی ماهواره گوش می دهد.

همانطوری که هر دو مشغول صرف صبحانه هستند، چشم آقای مدیر کل به انگشت پسرک می افتد، انگشت پسرک زخم شده است.

آقای مدیر کل شوک زده از پسرک می پرسد :

-: انگشتت چی شده بابا جون ؟

پسرک کمی جاخورده ، خون به صورتش می دود و میگوید :

-: چیزی نیست، پرتغال پوست میکندم چاقو دستمو برید.

آقای مدیر کل، برآشفته ، کمی صدایش را بالا می برد و می گوید :

-: راستشو بگو، انگشت تو چی کار کردی؟

پسرک با ترس و بغض آلود می گوید :

-: به خدا هیچی، چاقو بریده.

آقای مدیر کل، صبحانه خورده و نخورده، ماهواره و تلویزیون را خاموش می کند و رو به پسرک می گوید :

-: پاشو دیر شد.

پسرک از پشت میز صبحانه بلند می شود و همراه با پدر از آپارتمان خارج می شوند.

آقای مدیر کل، داخل اتومبیل و در راه مدرسه با موبایل ، مرتب شماره آقای بازرس را می گیرد.

آن طرف خط ، موبایل آقای بازرس پیام می دهد : «امکان برقراری ارتباط با مشترک مورد نظر مقدور نمی باشد»

آقای مدیر کل، پسرک را مقابل مدرسه اش پیاده می کند و با عجله به سمت اداره می رود.

وارد اداره می شود و با عصبانیت به رییس دفتر خود می گوید :

-: این مرتیکه بازرس رو پیدا کن، کل منطقه رو گند زخم گرفته، معلوم نیست چه غلطی میکنه تو اون مدرسه، موبایلش هم خاموشه.

رییس دفتر می گوید :

-: همین پیش پای شما اینجا بودند و یه پاکت محرمانه برای تان آورده بودند، گذاشتم داخل کارتابل محرمانه.

آقای مدیر کل پشت میز می نشیند و با عجله و هراسان از میان کارتابل محرمانه،  پاکت محرمانه را بر می دارد و دو برگ کاغذ را از داخل آن در می آورد و می خواند.

 

  زخم دستِ شاگردان مدرسه – نامه هشتم

بسمه تعالی –  گزارش شماره هشتم

سلام علیکم

احتراما به استحضار می رساند در روز جاری، راس ساعت هشت صبح به مدرسه ابتدایی آیندگان فردا وارد شدم.

پیش از ورود به مدرسه، خانمی با چادر مشکی جلوی من را گرفت و پس از سلام و احوال پرسی گفت :

من مادر دانش آموز کلاس چهارم هستم و گویا شما قصد اخراج او را از مدرسه دارید، قبل از تعطیلات هم از ترس شما و اخراج، به مدرسه نیامد، حالا این نامه را برای شما نوشته است، من سواد ندارم و نمی دانم در این نامه برای شما چه نوشته است، لطفا اگر خطایی کرده است به من بگویید تا تنبیهش کنم و من خود از طرف او قول می دهم که دیگر خطایی نکند.

نامه را از مادر دانش آموز کلاس چهارم  گرفتم و خواندم .

پس از خواندن نامه، از مادر دانش آموز کلاس چهارم دلجویی کردم و به او گفتم تا به فرزندش اطلاع دهد به مدرسه برود و از موضوع نامه نیز به کسی چیزی نگوید.

از آنجایی که خود از خواندن نامه شوکه شده ام، بدون هیچ توضیحی در این گزارش، نامه را ضمیمه این نموده و در پاکت محرمانه به دفتر آن مقام عالی تقدیم خواهم نمود.

ضمنا، متاسفانه امور مالی هنوز مبلغ طلب اینجانب را پرداخت نکرده و موبایل اینجانب نیز به دلیل بدهی قطع شده است، لطفا دستور فرمایید جهت پرداخت مطالبات اینجانب تسریع نمایند.

در روز جاری همان ابتدای صبح از مقابل مدرسه مراجعت نموده و به منزل رفتم، با نگارش این گزارش که اول صبح فردا به دفتر جنابعالی تقدیم خواهم نمود، ماموریت اینجانب در مدرسه ابتدایی آیندگان فردا خاتمه می یابد و از صبح فردا در محل اداره بازرسی مستقر خواهم بود.

ومنا… التوفیق،والسلام

بازرس اداره بازرسی سازمان آموزش و پرورش منطقه … تهران

 

نامه پسری که دستش زخم نبود 

بسم الله الرحمن الرحیم

آقای بازرس آموزش پرورش سلام

امیدوارم حال شما و خانواده خوب باشد و در همه کارهای خود موفق باشید. من از موقعی که شما من را خواستید از مدرسه اخراج کنید خیلی ناراحت و غصه دار هستم.

به خاطر ناراحتی که داشتم در گروه سرود بیست دو بهمن هم که بودم نرفتم. مادرم هم خیلی ناراحت است و از صبح می پرسد که چرا به مدرسه نرفتم و چه کار بدی انجام داده ام .

حالا این نامه را برای شما می نویسم تا شما من را ببخشید و از مدرسه من را اخراج نکنید آخر من مدرسه و درس خواندن را دوست دارم و مادرم هم خیلی زحمت می کشد و در خانه برای مردم سبزی پاک میکند و پول درس خواندن من را می دهد تا من بتوانم درس بخوانم و در مدرسه شاگرد اول باشم.

من می دانم که چرا بچه ها انگشت خود را میبرند و زخم میکنند اما وقتی شما از من توی دفتر مدرسه پرسیدید من دروغ گفتم که نمیدانم چون که ترسیدم تا بچه ها بفهمند و من را کتک بزنند.

آخر آن یک نفر شاگرد دیگر هم که انگشتش زخمی نبود را کتک زدند چون می خواست به شما راستش را بگوید و بچه های دیگر کتکش زدند و انگشتش را با تیغ زخمی کردند که به شما راستش را نگوید.

اما چون من بزرگتر هستم با من دعوا نگرفتند و فقط گفتند که اگر به شما راستش را بگویم من را پشت خط راه آهن خونی مالی می کنند و کتک می زنند.

اما حالا که شما هم می خواهید من را از مدرسه اخراج کنید و مادرم هم خیلی غصه می خورد من برای شما نامه مین ویسم و راستش را می ویم اما شما را به جان مادر و بچه هایتان قسم میدهم که به بچه های دیگر چیزی نگویید چون آنها همه با هم من را کتک می زنند.

چند وقت پیش یکی از بچه های کلاس پنجم در زنگ تفریح به چند تا از بچه های دیگر گفته بود که شب ها وقتی بچه ها می خوابند پدرها بغل مادرها می خوابند و وقتی بچه ها خیلی خواب هستند پدرها می افتند روی مادرها و کشتی می گیرند و یک بار او خودش دیده بوده که بابایش مادرش را چنگ زده است و مادرش گفته بوده است که آخ مردم و مادرش دردش گرفته بوده و بابایش شلوار مادرش را درآورده بوده است و خودش دیده بوده است که بابایش مادرش را سوراخ کرده بوده است و به بچه های دیگر گفته بود که نوک انگشتهای خود را با چاقو و تیزی یه ذره ببرند و شب ها روی زخم شان یه  ذره نمک بریزند تا خوابشان نبرد وخود را به خواب بزنند و بعد ببینند که بابایشان با مادرشان چه کاری میکند.

و بچه ها هم به همدیگر گفته بودند و همه بچه ها انگشت خود را بریده بودند که شب ها به زخمهای شان نمک بزنند و خوابشان نبرد و بابا و مادرشان را ببینند.

من هم چون بابایم مرده است انگشتم را نبریدم چون خودم پیش مادرم میخوابم و خیلی وقت ها هم که شب ها از خواب بیدار میشوم میبینم که مادرم خیلی خسته خوابیده است چون روزها خیلی کار می کند.

حالا هم که شما فهمیدید که چرا بچه ها انگشت خود را زخم می کنند تو را به خدا من را از مدرسه اخراج نکنید و به بچه های دیگر هم نگویید که من راستش را به شما گفته ام.

این نامه را به مادرم میدهم تا برای شما بیاورد و خدا کند که شما من را اخراج نکنید.

دانش آموز کلاس چهارم

 

آقای مدیر کل، گزارش آقای بازرس و نامه دانش آموز کلاس چهارم را داخل کارتابل محرمانه میگذارد، دستی بین موهایش می برد، تپش قلبش تند شده است و تمام صورتش قرمز شده است، گوشی تلفن روی میز را بر می دارد و شماره داخلی رییس دفترش را می گیرد و میگوید :

-: سریع یه پاکت فوق محرمانه برام بیار.

کاغذ سفیدی را جلویش میگذارد و شروع به نوشتن میکند :

بسمه تعالی

گزارش فوق محرمانه

تاریخ: بیست وپنجم بهمن ماه هشتاد و هشت

ریاست محترم سازمان آموزش و پرورش استان تهران

سلام علیکم

احتراما …

رییس دفترش وارد اطاق می شود و پاکت خالی فوق محرمانه را روی میز آقای مدیر کل می گذارد.

پایان

قسمت اول   قسمت دوم  قسمت سوم   

 

More from علیرضا لطف دوست
روز اول
 اولش صاب کار مادرم، واسه کلفتی، خواهرمو برده بود خونش، ور دست...
Read More