فلسفی‌بافی در قرنطینه

پژواک کاویانی

داستان این است که در زمانِ پدربزرگان و اجدادِ ما، زمان به کندی میگذشت. جهان شان آرام و ثابت بود. فرزندان شان همانطور زندگی میکردند که خودشان که پدربزرگان شان.

از زمانی که بشر کشاورزی را شناخت ۱۲ هزار سال می گذرد و از حدود ۵۰۰ سال پیش بود که بشر به خودش جرٍت داد دستکاری در طبیعت را جدی بگیرد و سرنوشت و تقدیر را کافی نداند.

یعنی بشر ۱۲ هزار سال کارش همین بوده گندم بکارد، سیب زمینی برداشت کند و زمینش را حفاظت کند. آسمان جای مشخصی بود. مرگ معنی مشخصی میداد. سئوال پیچیده ای مطرح نبود. همه چیز معنا داشت. زندگی یک معنای ثابت و ساده و عمومی برای همه داشت.

حالا شاید در طی هر چند صد سال یک چیزی هم روی آن میگذاشته. مثلاً زرنگ بازی در میاوردند شکلِ سرِ کلنگ شان را عوض میکردند که بهتر سنگ بشکنند. بعد همین سرِ کلنگ صد سال طول میکشید که عوض بشود. روش های آبیاری را بهبود می بخشیده. شیوه های جدید خرید و فروش ابداع میکرده و از این قبیل کارها…

خلاصه اینطور نبوده که پدر نفهمد پسرش چکار میکند؟ نسل اندر نسل اجداد همه ما در هر روستایی که بود همان کار را می کرد. اگر پدربزرگِ مرحومِ من بیاید و ببیند من چه کار میکنم و چه طور فکر میکنم دوباره دور از جانش، سکته میکند و برمیگردد همان دنیا.

افسردگیِ اکثرِ ما به خاطرِ این است که جهان سریعتر از ما حرکت میکند و ما جا می مانیم. نه فقط تکنولوژی که فلسفه های جدیدِ زندگی هم بیشمار شده اند. مفاهیمِ جدیدی به وجود آمده است که هر ده سال زاد و ولد میکنند. رفتار آدمها با هم، عشق و عاشقی و … همه چیز مدام عوض می شود.

چه کسی از این سرعتِ بالای زندگی جا نمی ماند؟ آنقدر همه چیز سریع تغییر می کند که ما به گردِ پای فرزندان مان هم نمیرسیم چه برسد نوه ها …

حالا افسرده ایم چون نمیدانیم معنای زندگی مان چیست؟ اصلاً آن زمانها چیزی به اسمِ معنای زندگی به طور فردی مطرح نبود. چون خودشان وسطِ معنای زندگی بودند.

حالا ما یک روز مسلمان میشویم یک روز به هیچ خدایی باور نداریم یک روز رازِ زندگی را در زیبایی گل سرخ می بینیم یک روز به تئوری جذب میچسبیم و آنقدر همه چیز را می خواهیم جذب کنیم که خودِ کائنات هم تعجب کرده اند از اینهمه جدیتِ ما، یک روز هم کلاً میخوابیم و میگوییم همش بیخوده بابا …

قرنطینه سیاره ما و تعطیلی زندگی باعث شد برای مدتی موقت مثل اجدادمان زندگی کنیم. شاید بیشتر جهان ارام و ثابت شان را بفهمیم.

More from پژواک کاویانی
اگر من یک کارگردان بودم
همیشه در فیلم ها به آن شخصیت هایی فکر میکنم که در...
Read More