معلولیت و بیماری جسمی معصومه مادرزادی بود. نای آنرا نداشت که گردنش را بطور طبیعی نگهدارد! مدام سرش به شانه چپ و راست می افتاد، گاهی به زور سرش را بالا می آورد روسریش را جابجا میکرد و نیم نگاهی به جایی یا به کسی می انداخت. دوباره سرش رو به پایین خم میشد!
چشمهایش بیش از حد چال بود و کبودی زیر آن هم بیش از حد معمول! اما اندام نحیف و ظریف زنانه اش کامل و بی نقص بود نسبتا زیبا بود. مهربان، بی غل و غش و ساده. ساعتها ساکت در کنجی مینشست و به موهایش دست میکشید. نقاشی تنها سرگرمی مورد علاقه معصومه بود.
وقتی باران میبارید از پشت پنجره به حیاط خاکی خانه نگاه میکرد. بوی نم خاکِ دیوارهای کاهگلی، بوی خاک کوچه ها، صحنه برخورد قطرات باران به گلبرگهای باغچه او را سر شوق می آورد. شعرهای محلی را زیر لب زمزمه میکرد.
روی کاغد سفید، دختری را میکشید خوش قد و قامت با گردنی ایستاده مثل گردن همه آدمها! بیشترین تصاویری که چشم معصومه بر خود دیده بود زمین بود و سینه و پاهای کوچکش! آه ای خدا… باد، صدای آه سوزناک معصومه را به ابرها میرساند و آنها را می گریاند.
دریکی از روستاهای دور افتاده همدان میان کوه های سر به فلک کشیده الوندِ همیشه استوار، مثل بیشتر مردم آن مناطق، پدر معصومه نیز با سیلی صورتش را سرخ نگه میداشت. کم آبی و قحطی، جان زمین را مکیده بود. کشاورزی و دامداری رونق آنچنانی نداشت که با آن خرج و مخارج خانواده ها به خوبی تامین شود. درحد بخور و نمیری بود و بس!
بیشتر قریب به اتفاق اهالی به شهرهای اطراف مهاجرت کرده بودند. آنهایی هم که مانده بودند از سر بی پولی و ناچاری راه به جایی نداشتند. دریکی از روزهای سرد زمستان آن سال، کربلایی عبدا… با همسرش به خلوتگاه اتاق پشتی رفتند مرد دستی به ریش انبوهش کشید و کلاه را از روی سرش برداشت، رو به عیال کرد و گفت خودش که آدم خوبیه، خیلی وقته که میشناسمش پسرشم از پا علیله نه اینکه چون فلجه سربار پدرش باشه نه … دستفروشی میکنه، با اون وضعیتش دستش تو جیب خودشه، عرضه داره، تو شهر بساط کاسبی اش به راهه.
همسرش ثریا با گوشه روسری گلدارش اشک چشمانش را پاک کرد و گفت « ای ننه بالام خودش اینجوری مَردش هم اینجوری مادر بمیره برات معصومه جانم … چه بخت و اقبالی داری ننه …
بس کن زن. نکنه انتظار داری آدم سالم بیاد دست دخترتو بگیره ببره سر خونهِ بخت؟ خو یکی مثل خودش میاد دنبالش! بهتر …
دیگه نمیتونه سرکوفت بزنه و هارت پورت کنه! در و تخته جور شده زن بده بره! بهتر از این موقعیت گیرنمیاد!
دق میکنم کربلایی، دخترم ازم دور بشه اگه اذیتش کنه راه به جایی نداره یکی میخاد همیشه پهلوش باشه کمک دستش باشه!