سلام من ناصر ۲۳ ساله اهل شهرستانم. ۵ ساله برای تحصیل در تهران حضور دارم. مدتی پیش با دختری که همکلاسیم بوده آشنا شدم. در اول احساس دوست داشتن بهش داشتم اما فکر نمیکردم عاشقش شوم، او نیز ۶ ماه کنارم بود و من هر روز فکر میکردم که دارم عاشقش میشوم و او نیز احساس میکرد که دوستم دارد اما همیشه می گفت احساس می کند که یک چیزی در رابطه ما کم است،
تا اینکه بهم گفت چون تفاوتهایی بین مون هست، رابطه ما آینده نداره و باید از هم جدا بشیم. من نتوانستم آن زمان درست فکر کنم، دوستم فوت کرده بود و حالم خیلی بد بود. او سعی کرد باهام عادی بشه و آروم آروم تمام کنه اما من نمیتونستم از او جدا بشم و به خواسته اش احترام بگذارم.
خودمو به این در و اون در زدم و با واسطه و حرف زدن با دوستاش سعی کردم حرف خودمو بهش برسونم که اینها باعث شد اون بیشتر ازم دلخور شه.
حال نمیدونم باید چه کار کنم الان یک هفته است که سکوت کردم و هرشب دارم کابوس میبینم و نمیتونم خودمو از این حال بیرون بیارم، این آزارم میده که اون آدمی که فکر میکنه از من شناخته من نیستم و نتونست درست منو بشناسه و نتونست درکم کنه که این رفتارایی که این مدت ازم سرزده دست خودم نبوده.
ناصر عزیز
او فرصت شناخت ترا آنطور که شعور خودش اجازه می دهد به اندازه کافی داشته است. تو نمی توانی بر اساس تشخیص یا توجیهی که داری، این تصمیم را بی ارزش وغیرمنطقی جلوه دهی. تشخیص آدمها از ترکیب هزاران رفتار و واکنش بسیار شخصی و کوچک در طی زمان شکل می گیرد.
تو می بایست با قدرت و صلابت تمام و با جوانمردی ناشی از شخصیتی که از خودت داری این را می فهمیدی و می رفتی. این ماجرا را تمام شده اعلام کن. معذرت صمیمی بخواه و از او خداحافظی کن. اگر هم خواستی پیش خودت حدود 6 ماه، فرصت انتظار مقرر کن و صبور و نجیب فقط منتظر باش. این تنها شانس محترمانه و مردانه است که داری. اگر نشد همه ماجرا را به فال نیک بگیر و از این تجربه زیبا، لایه ای از شخصیت کاملتر برای خودت تهیه کن.
او می داند که دوستش داری. هیچ کار دیگر نکن. او شعور دارد و حس و برنامه ریزی. اگر بخواهد می آید. از دست تو کاری ساخته نیست. باید عبور کنی. باید بپذیری.
image by Berndnaut Smilde