تصمیم گرفتم نگران نباشم که خوابم نخواهد برد

خیلی ساده و اتفاقی، یک شب تصمیم گرفتم نگران نباشم که خوابم نخواهد برد، به جای آن، چشمانم را بستم تا ببینم درون سرم چه چیزهایی می گذرد. منظورم قضاوت و غم و شادی نبود. سعی کردم همه کلیدهای بدی ها و خوبی ها را در مغزم خاموش کنم تا هیچ خاطره ایی یا افسوسی به ذهنم هجوم نیاورند. فقط منتظر دیدن تصاویری باشم که به ذهن به صورت پراکنده و تصادفی خطور می کنند.

source
artwork by picapicae

یک دفعه حس کردم عجب تصمیم بامزه ایی گرفتم. تصاویر متفرقه ولی بی امان ایجاد می شدند. تصاویری که بدون هیچ مقاومتی در درون تخیل و تصور بعدی، محو می شدند. فکر می کردم تا صبح همینطور با رنگ و نور و حرکت های شان، خودم را مشغول سازم و اصلا نخوابم.

صبح شد.

15135864_1085607628222718_804118447260764364_n
artwork by Lena Vargas Afanasieva

 

Written By
More from سام
هومن اژدری خوب می خونه
این روزها شنیدن یک ترانه همراه شده با یک عالم ماجرا که...
Read More