آنقدرها هم باهوش نیستیم

9781851689392

مجله ایندپندنت به بازبینی کتابی پرداخته است با عنوان «شما آنقدرها هم باهوش نیستید» که توسط روزنامه نگار امریکایی David McRaney نوشته شده است. او می گوید:« موضوع اصلی کتابم این است که نشان دهم ما روایت کنندگان درستی در باره شخصیت  وجودی خودمان نیستیم ».

معنا دادن به اتفاقات تصادفی

 نویسنده در بخشی از کتابش سعی می کند از دو مثال مشخص استفاده کند تا ما را متوجه سازد که قدرت فریفتن ذهن انسان چقدر ساده و واقعی می تواند باشد. او از ما می خواهد یک کابوی امریکایی را تجسم کنیم که به دیوار کنار اصطبلش در مزرعه، بدون هیچ هدف گیری، چندین بار شلیک کرده است. در مرحله بعدی ما را راهنمایی می کند به سمت دیوار اصطبل  که گلوله باران شده است برویم. سپس به همراه او به دورِ محل های شلک شده، خطوطی شبیه دایره هدف و نشانه گیری ترسیم می کنیم طوری که انگار اغلب گلوله ها درست در وسط هدف اصابت کرده است . وقتی دوباره از دیوار فاصله می گیریم می بینیم که خیلی راحت این تصور به ذهن خطور می کند که کابوی مورد نظر، از ابتدا به هدف  مشخصی نشانه رفته بود.

نکته ظریف در این مثال این است که ذهن بشر میل وافری دارد تا اتفاقاتی که تصادفا شبیه هم هستند را در کنار هم بچیند و از آن برای خود یک حقیقت جدید ولی غیرواقعی خلق کند. برای مثال دقیقتر، نویسنده کتاب نگاهی به دو واقعه تاریخی در باره  نحوه ترور دو رئیس جمهور امریکا، ابراهام لینکلن و کندی می اندازد. اتفاقاتی که به اعتقاد بسیاری از امریکایی ها، بسیار مشابه هستند.

لینکلن در سالن تئاتر « فورد» کشته شده است و کندی در ماشین مدلِ فورد به قتل رسیده است. هر دو در کنار زن های شان نشسته بودند و روز مرگ شان هم جمعه بود… از این زاویه، هر فرد به سهم خود می تواند تشابهات کمابیش خط و ربط داری پیدا کند و به عبارتی عمومی تر همیشه این امکان وجود دارد که  برای اتفاقات تصادفی در زندگی اش، معنا و جهت بیابد.

ذهن بشر به گفته نویسنده، تلاش زیادی دارد تا به یک قرار و روال منظم دست یابد. دیوید مکرنی می افزاید: « مغز ما، هرج و مرج و  بی نظمی را نمی پسندد و به همین خاطر در به در به دنبال شباهت هایی است که بتواند روش تشخیص خود را سر وسامان دهد. ذهن بشر همواره شلیک های بی هدف کابوی به دیوار اصطبل را به کمک نشانه های ساختگی به تیراندازی هدفمند و با نیت از پیش تعیین شده تبدیل می کند.»

خاطرات، تصاویر ضبط شده‌ی واقعی نیستند

در این مثال، نویسنده کتاب، یکی از عمومی ترین اشتباهات ذهن انسان یعنی صحت و سقم خاطرات را به زیر سئوال می برد. او در طی تفسیر یک مثال مشخص، بر این نکته پای می فشارد که خاطرات بایگانی شده در ذهن بشر، همیشه بعد از  افزوده شدن اطلاعات جدیدتر، بازسازی می شود و تغییر می کند. به عبارت دیگر، خاطرات ما، نمایش بدون چون و چرای یک تصویر ثابت از گذشته نیست.

برای روشن شدن این ادعا، او به سراغ یک تحقیق که توسط خانم الیزابت لوفتوس در سال 1971 انجام شده می رود تا نشان دهد هر بار که یک خاطره واقعی را بازسازی و یا یادآوری می کنیم، تصویر جدیدی از خاطره اولیه در مغز نقش می بندد که دفعه بعد به عنوان خاطره اصلی ظاهر می شود.

در تجربه تحقیقی خانم لوفتوس، فیلم تصادف کردن دو ماشین را به یک گروه نشان می دهند. بعد از آن افراد داخل گروه که خاطره بصری مشابهی از صحنه تصادف دارند را به دو گروه تقسیم می کنند. گروه تحقیقاتی، ضمن به کارگیری لحن های متفاوت، ماجرای تصادف ماشین را برای دو گروه شرح می دهند.
محققین این تجربه علمی نشان می دهند که افراد دو گروه بر اساس شدت لحن و خشونتی که برای توصیف تصادف به کار برده می شود، در ذهن خود، خاطره جدیدی از تصادف آن را در ذهن خود  بازسازی می کنند و  اطلاعات جدید را جایگزین خاطره اولیه  و واقعی می کنند.

David McRaney

You Are Not So Smart

Mind games: Why everything you thought you knew about yourself is wrong

بازنشر ارشیو مجله

More from ترجمه‌ی محمد رادفر
چرا فلسفه باید شبیه موسیقی پاپ شود
موسیقی پاپ یا ترانه های شهری از حدود ۶۰ سال پیش به...
Read More