وارد محل کار می شوی و مدیر بخش از تو می خواهد که به دفترش بروی، مدیر با قیافه متاثر و شرمگین به تو می گوید که امروز آخرین روز همکاری تو با شرکت است و بهتر است هر چه زودتر به جمع آوری وسایل شخصیات از محل کار بپردازی. پریشان و گنگ، شام سردی را بدون اشتها میخوری، حوالی چهار صبح از خواب میپری و میبینی که بدون اختیار به سقف خیره شدی! چهره نامطبوع مدیر بخشی که در آن کار میکردی از ذهنت بیرون نمیرود.
تنها چارهای که به شدت رایج است کمک گرفتن از داروهای تجویز شده توسط روانپزشکان است. فرمول سادهای در ذهن بشر معاصر حک کردهاند که داروهای ضد افسردگی کمبودِ «سراتونین» را در مغز جبران میکنند و بسیاری از دوستان و آشنایان و حتی اقوامت این داروها را خوردهاند و شهادت میدهند که حالشان خوب شده است.
ترغیب همهجانبهای از طریق تبلیغات صورت میگیرد که به مردم میگوید داروهای ضد افسردگی حلال همه مشکلات و دغدغههای انسانی است. داروهایی که میتوان از آن برای از بین بردن هر درد و مشکلی از خجالت گرفته تا مشکلات ناشی از دست دادن کار استفاده کرد.
دکتران روانپزشک نیز این روزها داروهای ضد افسردگی را برای مشکلاتی نظیر «بد غذایی»، «شوک روحی» و حتی برای مبارزه با بیماری «دائمالخمری» مریضان خود تجویز میکنند. کتاب «کارخانه غمسازی»، نوشته دکتر گری گرینبرگ از نمونه اعتراضاتی هستند که متخصصین علوم پزشکی از روند مصرف بیرویه داروهای ضد افسردگی دارند.
این کتاب با نثری روان، نگاهی به تاریخچه داروسازی مدرن میاندازد. دکتر گرینبرگ آمار رسمی موسسات پزشگی آمریکا در بارهی وجود ۱۷ میلیون مریض افسرده را خندهدار میداند. او معتقد است که بدون شک ۱۷ میلیون نفر آدم افسرده در آمریکا وجود دارد، ولی افسردگی بیشتر آدمها فقط یک واکنش عاقلانه است به مشکلات دنیای دیوانه.
دکتر گرینبرگ به طور کلی معتقد است که لقب «بیماری» دادن به غصهها، یاس و ناامیدی مردم؛ یک دروغ بزرگ است. به نظراو اغلب درمانهای دارویی و رفتاری موجود در آمریکا، حول یک نیت اصلی استوار هستند. هدف و نیتی که با اصرار تمام تاکید کند که عیبی در سیستم زندگی وجود ندارد و اگر هم مشکلی هست باید آن را در انسانها و امراضشان جستوجو و سپس درمان کرد.
در پایان ذکر این نکته مهم ضرری است که که بخش قابل توجهی ار داروهای تجویز شده برای بیماری های روحی و روانی ضروری و حیاتی است و نگرانی و انتقاد نویسنده به خاطر استفاده فراگیر و بی رویه آن است.
ترجمه بخشی از مقاله
Louis Menand , Head Case, Can psychiatry be a science?
http://www.newyorker.com/magazine/2010/03/01/head-case-2