تکیه زده به تیر برق و از سیگارش کام میگیرد. مردی پنجاه ساله است با موها و ریشی به سپیدی برف. می گویند پسر نوجوانش را در یک دعوای خیابانی از دست داده و به یکباره همه موهایش سفید شده. میگویند هرشب خواب فرزندش را میبیند که از او تقاضای قصاص قاتلش را دارد.
بخاطر بیپولیِ اولیای دم، حکم اعدام به تعویق افتاده اما او بعد از شش سال با آواره کردن خانواده٬ فروش خانه و ماشین٬ بالاخره توانسته پول دیه را جور کند و حالا در خیابان می خواهد شاهد جان دادن قاتلِ فرزندش باشد.
جوان متهم به قتل با چشمانی اشک آلود هنوز به بخشش پدر مقتول امید دارد. حتما تازه سبیل در آورده بوده که مرتکب قتل شده ولی حالا با ریش و سبیلی آشفته و صورتی که رنج شش سال بیخوابی و کابوس روز قصاص بر آن نشسته، به استقبال مرگ میرود.
این یک تصویر عمومی از فیلمهایی است که طی این سالها با موضوع قصاص دیدهام. «دهلیز» به کارگردانی بهروز شعیبی آخرین فیلم از این مجموعه بود که مثل بقیه٬ این سئوال تکراری را زنده می کند که آیا درست است قانون کیفری یک کشور٬ تصمیم مرگ و زندگی یک نفر را به عهده فردی شوک دیده که دستخوش تلاطم روحی است قرار دهد؟
در فیلم دهلیز به خوبی به این نتیجه گیری می رسیم که مجازات اعدام همه اعضای خانواده را به ورطه نابودی میکشاند. قصاصِ قاتل نه تنها فرد خاطی را به بدنی بیجان تبدیل میکند بلکه همه اعضای خانواده او را به مردگانی متحرک بدل میسازد.
رضا عطاران در نقش زندانی محکوم به قصاص٬ نقش خود را به عنوان فردی تحصیل کرده و دبیر زبان که در نزاع خیابانی مرد جوانی را به قتل می رساند کاملا باورپذیر اجرا کرده است.
قاتل مردی سرشکسته و از دنیا بریده است که مدتها به خاطر محکوم به قصاس بودن از دیدن فرزند خود محروم گشته است. او که دیگر مرگ و زندگی برایش فرقی نمیکند و همسر و فرزند و زندگی گذشتهاش را از دست رفته میداند به محض دیدن فرزندش به زندگی امیدوار میشود.
هانیه توسلی (در نقش همسر دبیرِمجرم شناخته شده) چهره واقعی زن ایرانی را به نمایش میگذارد. زنی که منفعل نیست و به عشق بازگرداندن همسرش یک تنه در برابر مشکلات می ایستد و داستان فیلم را به پایانی خوش پیوند میزند.
نکته مهمی که این فیلم ملودرام موفق به ابراز آن شده است به تصویر کشیدن یک روایت بیطرفانه است. گفتگوی ایجاد شده در باره قصاص در این فیلم٬ از مسیر همیشگی و یکجانبه دفاع و یا رد این نوع احکام فاصله می گیرد.
فیلم دهلیز صبورانه و با تاکید بر عواطف یک درام واقعی٬ سعی کرده است با ظرافت خاصی٬ انسان هایی را که در این ورطه ناگزیر قرار گرفته اند به بیننده معرفی کند. تصویری انسانی ولی متفاوت که به بیننده اجازه می دهد با هر دو خانواده قاتل و مقتول همدردی کند. و این قدمی است ریشه دار و موثر به سمت تصمیم های معقول و انسانی …