شب شعر حسین شرنگ در تورونتو

2490410_300_200

ده‌ها سال است که حسین شرنگ را دورادور می‌شناسم. می‌دانستم که حسین شرنگ نه تنها شاعر متفاوتی است بلکه انسان خاصی نیز هست. طغیان‌های ‌سلیقه‌ای ‌شرنگ زبانزد فرهنگ دوستان کانادا است اما در دوره‌ی اولِ نسل مهاجرین که سرشار از بحران‌های تب‌آلود غربت و بی پشت و پناهی بود، جایگاه شاعرانه‌ی او به اندازه کافی تشخیص داده نشد.

موقعیت حسین شرنگ در سال‌های گذشته فرق کرده است، در طی ده سال گذشته فضای فرهنگی خارج از کشور به یک ثبات نسبی رسیده است و با آمدن نسل‌های جدید فرهنگیان ایرانی، فضای ادبی مهاجرت از تنوع فرخنده‌ای برخوردار گشته است. مضاف بر آن شیوه‌های مستقل‌تر ارتباط با خواننده از طریق اینترنت، سایت‌های متعدد، وبلاگ‌نویسی و به‌ویژه «فیسبوک» این مجال را برای آدم‌های مخصوصی چون حسین شرنگ ایجاد کرد که با واسطه کمتر و سالم‌تری به ابراز وجود بپردازد.

« ژنده خانه» از نمونه های اشکار سبک و لحن سرخوشانه ولی گستاخانه حسین شرنگ است. در این شعر بلند او همزمان مخاطبش را با سه دنیای اصلی موجودیت ایرانی روبرو می کند. زوزهِ متنِ «ژنده‌خانه» هم روایت رندانه‌ای است از تاریخ معاصر ایران و هم شیطنت گستاخانه‌ای است با زبان فارسی و هم لعن و نفرینی است به شیوه‌ی «ملامتیان» صوفی ایران. اثری که که با شجاعت تمام به اخلاق و شرف و ادعای موجود در سنت ادبی و اجتماعی بی‌مهابا می تازد:

من وحشیانه زندگی‌ می‌‌کنم. زندگی‌ من با قوانین مرغداری تمدن تنظیم نشده
– شاعر، تایید نظر را از درون زبان، و از شعر خودش می‌‌گیرد
-من در زبان ژنده به صراحت دلبسته‌ام. آنجا که باید دشنام داد، نباید لبخند زنان خوش و بش کرد
از مردم فقط دم‌اش را دوست دارم. دم گمشده‌ای که به تکبّر این دو پای هذیانگو دامن زد

حتا هیچ هم چندان بی‌ چیز نیست: دو چشم دارد، سه حرف و پنج نقطه.

– حالا می‌‌فهمم ایرانی‌ بودن یعنی‌ کفش به سر بپریم توی دره ببینیم کلاه کوه کجا افتاده با اسفنج میان دریا به شکار آب برویم تا ثریا موج‌های کج روی هم بگذاریم بر سراب کشتی‌ برانیم سنگ بکاریم سنگ بچینیم سگ بزنیم سنگ بخوریم هفتاد و پنج میلیون نفره با هم اعتصاب فکر و انقلاب بکنیم بشکنیم تجدید جلاد کنیم جوک بگوییم نوحه بخوانیم سینه بزنیم، برقصیم و داش‌فیلسوفانه نعره بکشیم: چه افتضاحی! پس ما کی‌ ایرانی‌ می‌‌شویم؟

More from ونداد زمانی
در کافه لختی ها چه گذشت
وسط هفته، دوستی تلفن زد و گفت: «میزبان یکی هستم که تازه...
Read More