به پشتوانه کارهای قبلی و خوب کارگردان سینمای ایران رضا میرکریمی نظیر «خیلی دور، خیلی نزدیک»، «زیرنورماه» و «یه حبه قند» با اشتیاق تمام وارد سالن سینما شدم تا فیلم آخرش « قصر شیرین» را ببینم.
قصر شیرین با سکانسی از حامد بهداد آغاز میشود که نظارهگر مادر و کودکی است و به مرور متوجه می شویم چنین صحنه های که به نظر زائد و طولانی میرسند، کاملا در خدمت فیلم و برای پیش بردن مرحله به مرحله فهم مخاطب از ماجرا هستند.
در خلاصه داستان آمده است که جلال مرادی با بازی حامد بهداد راننده کامیون است و در طی تصادفی خانوادهای را به قتل میرساند، اما تصادف در دادگاه غیرعمد شناخته میشود. او پس از گذراندن دوران زندان، همسر و فرزندانش را ترک کرده و به شهر دیگری میرود، پس از دو سال با شنیدن مرگ مغزی شدن همسرش به شهر خود باز میگردد.
قصر شیرین قصه مردی است که از خودش فرار میکند ولی سرانجام میپذیرد که گریزی نیست و باید مسئولیت اعمال و اشتباهاتش را بپذیرد.
او هر چند دیر اما بالاخره به آغوش خانوادهاش باز میگردد. من به عنوان یک تماشاگر مجرد با وجود اینکه درک درستی از رابطه پدر و فرزندی ندارم کاملا تحت تاثیر رابطه جلال با فرزندانش قرار گرفتم. رابطه ای که بخش اعظم درک آن به بازی زیبای علی و سارا، فرزندان جلال برمیگردد.
قصر شیرین قصد دارد بگوید فرار کردن از یک رابطه یا حادثه به هر بهانهای، هیچ مشکلی را حل نمی کند. جلال با وجود تشکیل زندگی جدید همواره نگران گذشته ایی است که رها کرده است. جلال فکر می کند هنوز« شوهر» زنی است که دو سال تمام او را بدون هیچ خبری ترک کرده است و به خودش حق می دهد زندگی شخصی اش را مورد پرس و جو قرار دهد. اما …