اولین مواجه هر مرد با پستان بند

می خواهم از پستان بند حرف بزنم و دلیلی نمی بینم از واژه سوتین استفاده کنم. سعی می کنم مواجه مردان با این بخش از لباس زیر زنان را شرح بدهم.

جذبه کمابیش غیرعادی نسبت به پستان بند وجود دارد که کمتر مردی دیدم دچارش نباشد، مثل دزدیدن پستان بند و شورت زن همسایه در دوران بلوغ که اغلب ما مردان، خاطره ای از آن داریم یا ساخته ایم. خاطره ایی در حد یافتن یک گنج و ابزاری کمکی برای ملموس تر کردن تخیلات مرطوب نوجوانی… تلاشی برای ارضای آن کنجکاوی حیرت انگیز نسبت به چیزی که در این تیکه لباس قرار می گیرد.

به زنان حق می دهم که این رفتار برای شان مسخره به نظر برسد و یا درکش نکنند چون از یک ذهن مردانه با آن مکانیزم هورمونی برخوردار نیستند. شاید آنها هم خاطرات و احساساتی نسبت به لباس زیر ما مردان دارند. نمی دانم.

اما اولین مواجه هر مردی با پستان بند برایش تجربه ای است فراموش نشدنی و فرقی هم ندارد اگر با همخوابی همراه باشد یا نباشد.

برای من مثلا در دوران بلوغ این اتفاق افتاد با دختری که دوستم بود و رابطه ای غیرافلاطونی داشتیم اما هنوز بعد از این همه سال می توانم با جزییات آن را بخاطر بیاورم.

پستان بند کِرم رنگش با بافت زبر گلدوزی بر روی ساتن، هیچ سنخیتی با محتویات درونش یعنی آن دو توده چربی که پوستی لطیف و ابریشمی روی آن را پوشانده است نداشت. آن پستان بند کهنه و زمخت کجا و پستان‌هایی که در دست گرفتن و مالیدنش، تپش قلبم را تا مرز انفجار پیش می برد کجا؟

به نظرم می آمد این تنها پستان بندی بود که داشت چون بر اثر کثرت استفاده، کش های آن رشته و نخ نما شده بود و قًزن و قفلش بر اثر تعدد شستشو دچار زنگ زدگی بود. برایش تنگ هم بود چون با فشار باز شد و جای کش‌ها بر شانه و پهلو، رد سرخی به جای گذاشته بود.

در گرمای بلوغ و آن میزان هیجان، این دستگاه، زیادی پیچیده به نظر می آمد بخصوص باز کردن قًزن و قفلی که دچار نقص فنی هم باشد. مثل فیل هوا کردن بود چون در مجاورت طاووس، اگر قفل الکترونیک هم می داشت برای مغز یک مرد ملتهب، به اندازه جور هندستان کشیدن بود.

الان که فکر میکنم یک جورایی پستان بند حتی می تواند نقش یک محک و آزمون برای سنجیدن میزان علاقه و احترام و مسئولیت پذیری یک مرد هم باشد.

اگر یک مرد، هم در باز کردن آن و هم در بستن آن کمک کرد انسان قابل اعتمادی است. اما اگر در باز کردن آن کمک کرد و در بستن آن تنها بودید با دیده تردید به آن رابطه نگاه کنید. اگر هم در باز کردن و هم در بستنش تنها بودید بهتر است آن مرد را از پنجره به بیرون پرتاب کنید!

More from امید حنیف
جیگرخورهای شب
آخر شب میومدم خونه، شام نخورده و گرسنه بودم، یک جایی کنار...
Read More