داستانهای کوتاه خانم Flannery O’Connor نویسندهی برجسته قرن بیستم آمریکا، پایان هراس انگیز وغافلگیر کننده دارد. ولی شیوه نوشتن نویسنده مذهبی، این انتظار را تا آخر داستان مخفی نگه می دارد.
قهرمان اصلی داستان کوتاه «زیارتگاه مقدس»، دختر نوجوان چاق، زشت اما باهوشی است که «آنقدر احمق نیست که عضو کلیسا باشد». قهرمان بینام قصه، دختر منزوی شدهی پرخاشجویی است که در تب و تاب بلوغ جنسی، وجودش آکنده است از احساس گناهی که خودش از منبع اصلی آن خبری ندارد.
او دختر پررویی است که کشیش را مسخره میکند و با اصرار تمام از دخترعمو های جلف و خِنگش میخواهد موجود دوجنسی که در سیرک دیده اند را توصیف کنند. آدم دوجنسی درون سیرک چنان توجه دختر را به خود جلب میکند که دختر را وا می دارد تا شروع به خیالپردازی کند. او در حالت نیمه هبیدار تجسم میکند که مرد عجیب و غریب مشغول موعظه در صحن کلیسا است و مرتب تکرار میکند «خدا من را این طوری آفریده و من سپاسگزار او هستم».
دختر نوجوان با بازیگر دو جنسی سیرک احساس مشابهت میکند. دخترک بهانه ایی پیدا می کند تا غیرعادی بودن و گناهکار بودن خود را توجیه کند. ولی این احساس آرامش کوتاه مدت است چون او در سن و سالی است که مدام احساساتش تغییر می کند. او به خوبی می داند که امیال عجیب و غریب دوباره به سراغش می آیند و «افکار زشتش را نگه میدارد.».
نوجوان درون قصه، در یک صحنه که بیشتر قسمت هایش با رمز و کنایه توصیف شده است با تکرار یک کلمه مذهبی، احساس خودارضایی در او تحریک می شود و بنابراین تسلیم گناهکار بودن و ضعیف النفس بودن خود می گردد.
فلانری اوکانر معتقد است که زندگی عادی و روزمره انسان ِمعاصر باعث شده است که افراد از حقیقت های مقدس و متعالی دور شوند و به همین خاطر او غیرمستقیم به خوانندگانش شوک وارد می کند تا به نوعی خوانندگانش را تحت الشعاع قرار دهد.
در یکی دیگر از داستان های کوتاه اوکانر، یک گاو با شاخ به شکم قهرمان قصه هجوم می برد. در یک داستان دیگر، یک دختر فیلسوفِ بی دین (که از قضا یک پای مصنوعی دارد) توسط یک دوره گرد شارلاتان که به او اظهار علاقه هم کرده بود فریب می خورد. دوره گرد جوان، پای مصنوعی اش را با کلک از پایش در می آورد و فرار می کند.
شگرد فلانری اوکانر در این است که در ابتدای قصه، گناه را با قدرت تمام در عمق شخصیت اصلی داستانش میکارد و در مرحله بعدی با خلق یک موقعیت و فضایی که بیش از هر چیز مذهبی و آخرالزمانی است، قهرمان بیچاره را درفضای مخوف، مرموز ولی مذهبی، چنان زبون می کند که او بیاختیار آماده مغفرت الهی شود.
این بریده کوتاه از قصه در اصل مربوط است به به روزی که دختر نوجوان از کلیسا به خانه باز می گردد. فضایی که فلانری اوکانر تجسم کرده است بسیار مذهبی و تهدید کننده است و روز شکنجه و مصلوب شدن عیسی مسیح را تداعی می کند. نویسنده با این نوع ترسیم موقعیت، می خواهد وجدان دختر را تحت الشعاع قرار دهد:
« در آسمان، خورشید گوی بزرگ قرمزی بود که مثل روح به معراج رفته ، یکپارچه خون شده بود.خورشید سرخ وقتی از دسترس نگاه خارج می شود فقط از خود خطی باقی میگذارد شبیه جاده سرخ و خشک که آویزان شده بر روی درختها.»
پانویسها:
١– “A Temple of the Holy Ghost”
٢ – Flannery O’Connor, The Complete Stories, Farrar, Straus and Giroux, New York