چنگ میندازم به چین های شمد و گوشه ی بالش رو گاز می گیرم.
می لرزم
نفس نفس می زنم،
ذره ذره میشم،
پودر میشم.
ناله میشم،
له میشم،
تریش تریش میشم،
رعشه. رعشه میشم
و تمام میشم.
سرش را بالا می کند و با شیطنت نگاهم می کند. جلوی چشم هام ستاره ستاره می شود. زیر لب میگویم:
هیچ مردی، هیچ مردی؛ هیچ مردی … این بلا رو سر من نیاورد که تو آوردی.
دور دهانش را با پشت دست پاک می کند و می خندد و می گوید:
خوب اون بقیه دفترچه ی راهنمات رو نخونده بودن.
نوشته اسکارلت، وبلاگ نسوان مطلقه معلقه