وقتی سالها قبل برای نخستین بار فهمیدم به زودی پدر خواهم شد، ضمن شادی بلافاصله با هجوم تشویش روبهرو شدم. از خودم پرسیدم: آیا ترجیح میدهم یک فرزند دختر داشته باشم یا پسر؟
تاثیرات زندگی با سه خواهر دوستداشتنی و نقش موثر مادرم در شکلیابی شخصیت خودم در برابرم رژه رفتند ولی همزمان با آن، محدودیتها و محرومیتهای مادرم، خواهرانم به یادم آمد..
به خودم میگفتم در این جهانِ سراسر تبعیض و در جایی که که حتی مرد معمولی با هوش و امکانات متوسط نیز بخش بزرگی از آرزوها و تواناییهایش سرکوب میشود چطور از تولد دختری در این جهان خوشحال باشم؟
برحسب تصادف صاحب پسر شدم و پرسش فوق مرا مجبور نساخت که در کنار رشد دخترم، تشویش و نگرانی دائم در آن جامعه را تحمل کنم و هر لحظه در حال مراقبت از وضعیت و موقعیت دخترم باشم که مبادا به دلیل روزگار احمق، از قافله رشد و ابراز وجود انسانیاش عقب بماند. با این وجود ناگفته نماند که جن رها شده از نهانخانه ذهن هرگز به چراغ جادوی درون بازنگشت و مشاهده و مقایسه زندگی دختران و زنان پیرامون و نگرانی درباره سرنوشت آنها به عادتی همیشگی در من تبدیل شد.
تولد فرزند دومم اما در شرایط دیگری صورت گرفت. این بار بعد از شنیدن این خبر، بازهم آن پرسش قدیمی به ذهنم خطور کرد ولی پس از زندگی طولانی در کانادا که تقریباً شرایط مشابهی را برای زندگی برابر دختران و پسران تامین میکند ذهنم سرشار از تشویش و نگرانی نشد.
این روزها بعد از سالها که از تولد دخترم می گذرد با دیدنش و از اینکه شاد و سبکبال مشغول درس خواندن است احساس آرام و مطمئنی دارم. در محیط زندگی من، زنان تقریبا به همان مقدار امکان و موقعیت دارند که هر انسان دیگر می تواند داشته باشد.
امیدوارم هیچ پدری در ضمیر پنهانش نگران آن نباشد که فرزند دختر دارد.