بیشتر فهمیدن، انسان را غمگین نمی‌کند

sangsaboor

سنگ صبور عزیز ۲۱ سال دارم ولی هیچ یک از احساساتم ارضا نشده، توی جامعه احساس خفقان میکنم و از بودن میان مردمی که هیچی نمیفهمند عذاب میکشم، گاهی میگم بیخیال و با عشقت که موسیقی هست سرگرم باش.

اما از طرفی آرزوهای لعنتی جوونی (کار و ثروت و عشق) تو سرم هست، بعد گیج می زنم، احساس میکنم درک درستی از واقعیت ندارم، نمیدونم باید چیکار کنم اصن نمیدونم چی بگم این حس لعنتی قابل نوشتن نیست.

 

محسن عزیز

اول از همه خواهش می کنم دو موضوع بسیار متفاوت را سعی کن از هم تفکیک کنی. ناهنجاری های واقعی در بیرون از وجود تو، فقط مختص تو نیست و مطمئن باش که اکثریت بشر از اوضاع زندگی راضی نیست.

تو تنها آدم خوشفکر جامعه ات نیستی که احساس می کنی از جمعیت اصلی پیرامون خودت فاصله داری، این روزها افراد مثل تو شاید ۲۰ الی ۴۰ درصد هر جامعه ایی هستند.

محسن عزیز، انسان این دوره و زمانه چاره دیگری جز مردد بودن، ثبات نداشتن و تنهایی ندارد. این طبیعی ترین و صادقانه ترین شکل انسان بودن در حال حاضراست. انسانهای امروزی فهمیدند که یقین مطلق به یک ایده و سبک زندگی و حتی مذهب، زیاد درست نبوده است.

واقعیت تلخی که همزمان وجود دارد این است که ثروت در حال حاضر در دسترس همه نیست. هنوز پول و موقعیت و زد و بند و بسیاری از سنت ها و تربیت ها و آموزش های قدیمی، حرف اصلی را می زنند.

اما در میان این همهمه زیاده طلبی که اصلا هم چیز بدی نیست یک شیوه از دیدن دنیا است که خیلی ساده، سعی می کند این التهاب و دویدن برای بیشتر خواستن را مهار کند. می تواند از بالا و با فاصله و بدون احساساتی شدن، دنیا را و مسائل را ببیند. می تواند این تپش و تنش و رقابت و نیاز را ببیند و لبخند بزند.

این شیوه ساده یاد می دهد که خوشبینانه تر به دنیا بنگریم. شانس حیات آن هم به شکل کاملترین فرم آن یعنی حیات انسانی داشتن، مرحمتی است که یک در هزاران میلیارد، نصیبت  ما شده است.  پس تا فرصت هست بزرگ و عظیم و فرهیخته تر شو و بخوان و کنجکاو باش و عشق و مهربانی بورز.

محسن عزیز اگر واقعا فرق داری و بیشتر می فهمی، این احتمال را بده که می توانی بهتر و موفق تر و مسلط تر از دیگران، به چیزی که می خواهی با سخت کوشی بیشتر برسی … امتیازهایی که داری را استفاده کن نه آنکه آینه اش کنی در برابر خودت و تبدیلش کنی به افسردگی و تحقیر و دور شدن از آدمها …

بهمن

Written By
More from بهمن
هر دو به هم حسادت می ورزیم
چهار ماه از آشنایی من و مرضیه می گذرد و از دو...
Read More