ستایش زیبایی یا متلک و مخ‌زنی

Mohammad Roodgoli
Mohammad Roodgoli

تابستان بود. در خیابان زرتشت قدم می‌زدم، کمی جلوتر دختری راه می‌رفت. رنگ و مدل مانتو و کوله‌اش چشم‌گیر بود. مثل یک پرده‌ی نقاشی. خلاصه‌ی سلیقه و شعور و زیبایی. فکر کردم بروم و بگویم چه مانتو و کوله‌ی زیبایی؛ همین و بعد ادامه‌ی مسیرم را طی بکنم. اما نتوانستم به خودم بقبولانم. خشکم زد. واکنش دختر چه می توانست باشد؟ طبق دیده‌ها و شنیده‌ها و شناخت محیطی که همه در آن زنده‌گی کرده‌ایم، لابد ستایش را به متلک یا مخ‌زنی می‌گرفت و جوابی تلخ و ترش می‌داد و جمله‌ی ساده‌ی ستایش‌آمیز به مرز تنش و تشنج می‌رسید. دختر رفت و من رفتم و حرفی گفته نشد.

همه‌ی ما اگر که نه در گذشته، که با گذشته زنده‌گی می‌کنیم. دیده‌ها و شنیده‌ها و تجربه‌های‌مان به ما شناخت و قضاوت می‌دهد. براساس آن‌ها است که عمل می‌کنیم و تصمیم می‌گیریم و می‌فهمیم. محیط ناسالم به همه‌ی ما فهمانده «چه‌قدر زیبایی؟» نه یک تعریف و توصیف ساده که راهی پیچیده‌ است برای آشنایی، دوستی و مخلفات‌ش. پس آن دختر حق داشت که آن واکنش فرضی را نشان بدهد و من هم حق داشتم که چیزی نگویم. جامعه، قدیمی تر از آن روزِ گرم تابستانی، بین ما مرزی کشیده بود از سوء تفاهم و ترس که ارتباط سالم را منتفی می‌کرد.

حالا که این‌ها را نوشتم، برای شاهدی نه از غیب که از عین، یاد ماجرای دیگری افتادم. کمی آن طرف‌تر. پائین‌تر از میدان ولی‌عصر. چند پسر، سرخوش و شاد و خندان، از آن‌ها که از گفتن و خندیدن‌شان فقط همهمه و یک صدای کلی را متوجه می‌شوی، در پیاده‌رو راه می‌رفتند. به یکی از بوتیک‌ها رسیدند. یکی‌شان که لابد سرآمد دیگران در بامزه‌گی و لوده‌گی بود، جلو مانکن پلاستیکی ایستاد، نگاهی کرد و بعد با دست‌های‌اش برجسته‌گی پلاستیکی پستان‌های‌اش را لمس کرد و بقیه ریسه رفتند.

این سیل نوشته‌ها درباره‌ی آزار و اذیت جنسی که در رسانه ها و اینترنت بیان و روایت می‌شود، سیاه‌نمایی نیست. واقعیت است. همه‌مان یا دیده‌ایم یا شنیده‌ایم یا تجربه‌اش کرده‌ایم. بدنِ پلاستیکی مانکن که امنیت نداشته باشد، تکلیف بدن زنده و در حرکت انسان که واکنش دارد، روشن است.

یک‌بار کسی که که مدتی در کشور روسیه زنده‌گی کرده بود برای‌م تعریف می‌کرد که :« در مک‌دونالد بودم. منتظر گرفتن سفارش‌م. دختری روسی را دیدم که باسن زیبایی داشت. سلام کردم و همان که در ذهن‌م بود را بیان کردم. گفتم چه باسن زیبایی داری! دختر خندید و تشکر کرد. ساندویچ‌م را گرفتم و خداحافظی کردم و رفتم»

دختر روسی براساس تجربه و محیط زیست‌اش واکنش نشان می‌دهد و دختر و زن ایرانی هم براساس داده‌های اجتماع‌اش. از خودم می‌پرسم «کِی به امنیت باسن می‌رسیم؟» به وقتی که همه‌چیز صریح و سالم ابراز شود؟ وقتی که تعریف و تمجید نشان مسخره‌گی یا جلب توجه یا تلاشی برای دوست شدن نباشد و ساختن یک جمله‌ی ستایش‌آمیز، دل هر دلبری را نه خالی که شاد کند.

متوجه‌ام و می‌دانم که ذهن شرطی شده یعنی چه. می‌دانم و متوجه‌ام یک عمر زنده‌گی در ناامنی و ترس چه بر سر ذهن آدم می‌آورد. اما پس تغییر کی به ما می رسد؟تغییری که معنایش غلبه بر خصلت ها و مرام باستانی و تلاش برای بهبود زخم‌های کهنه باشد.

چه کسانی، از زن تا مرد، در جامعه‌ی ایران تلاش می‌کنند که اعتماد جلب بکنند و اعتماد بیافریند؟ برای رسیدن به رابطه‌ی سالم و سلامت چقدر باید منتظر باشیم؟ چه‌قدر برای‌مان مهم است که کلمات را از کنایه و دوپهلو بودن تهی بکنیم و برسیم به ستایش بی‌منظور یک مانتو یا یک کوله یا حتی یک باسن زیبا؟

در همین روزها، روی فیس‌بوک متنی می‌خوانم از خانمی که نویسنده و شاعر است. نوشته کسانی که من را با اسم کوچک یا پس‌وند «جان» و «عزیزم» خطاب می‌کنند، مشغول آزار جنسی من هستند و نگاه جنیستی دارند! این نگاه ناگوارِ مثلا یک شاعررا می‌گذارم کنار کسانی که واقعاً در نوشته‌های عیان و پنهان‌شان رکیک‌ترین کلمات را به قصد آزار استفاده می‌کنند و از پیروزی فرضی‌شان در این نبرد نکبت‌بار خوش‌حال و خوش‌نود هستند.

زنان و مردان جامعه ما انگار این رفتار و این نقش را پذیرفته‌اند. از یک‌سو دور خودشان حصار دفاعی می‌کشند و از دیگرسو، نقش مهاجم را ایفا می کنند. و همه با هم در یک محیط با زخم‌های باستانی و دردهای قدیمی خو می‌گیریم و زنده‌گی می‌کنیم. ذهن سالم که نباشد، هیچ تن و بدن و ذهن دیگری آسایش نخواهد داشت و بن بست ادامه خواهد داشت.

image credit

Mohammad Roodgoli

More from حامد احمدی
الهام چرخنده ناخواسته از «اسطوره‌ی مادر» تقدس‌زدایی کرد
مادر در فرهنگ ایرانی، یا شاید فرهنگ‌های دیگر، اعتبار ویژه‌ای دارد. با...
Read More