سنگ صبور عزیز سلام.
پسر بیست و شش ساله ای هستم که دانشجوی فوق لیسانس در یکی از دانشگاه های ایرانم. از لحاظ ذهنی آدم با مطالعه ای هستم و همین باعث شده تا منزوی و تنها باشم، تا به حال دو رابطه داشتم که هر دو به خاطر اعتقادات سنتی خانواده فرد مقابل به پایان رسید. همین باعث شده نفرت در وجودم زبانه بکشه، سنگ صبور عزیز انسانهای اطرافم شاید یک دهم مطالعات و ذهن من رو ندارند ، اما شاد و موفق اند. گاهی اوقات عکس هاشون رو می بینم که یکی رو دارند و شادن و از خودم می پرسم چرا من نباشم؟
چرا فردی مثل من نیست، یا حداقل آدمی که بتونم از چیزهایی که ازش لذت می برم براش بگم و اون هم درک کنه. محیطی هستم که اطرافیانم مثلا زد بازی گوش می دن یا مثلا گاهی می بینم اطرافیانم دخترها رو به چشم شکار می بینن نارحت می شم و از اینکه با افتخار تعریف می کنن از این شکار خونم به جوش میاد. این و هزاران تناقض دیگه که حتما باهاش آشنا هستی و باعث شده من نتونم با دور و برم ارتباط بگیرم…
سوال اینجاست: می دونم جایگاه بدی ایستادم ولی اگر ارتباطاتم رو به کل قطع کنم اون وقت کی رو پیدا کنم برای دوستی؟ و سوال دوم آیا من سخت گیرم در انتخاب شریک؟ یا چون سلیقه خاصی دارم محکوم به تنهایی ام؟
با تشکر م – ط
مطمئن باش این حس و تفاوتی که بین خودت و دیگران می بینی اتفاق نادری نیست. به طور نسبی می گویند حدود 30 درصد شهروندان جهان ذهن مستقلی یافته اند که به آنها اجازه می دهد سلیقه و رفتار زندگی شان را خودشان تدارک ببینند. افرادی که کلک های تبلیغاتی رسانه ها ی خصوصی و دولتی را تشخیص می دهند. یا به عبارتی دیگر، دارای ذهن انتقادی هستند.
.
.
بهمن