لوس کنیم یا لوس نکنیم؟

دیروز بچه‌ها را برده بودم کلاس پاتیناژ. طبق معمول دیر بودیم و من تند و تند بندهای کفش‌شان را می‌بستم تا کلاس را از دست ندهند. خانم کناری ما تا متوجه شد که ایرانی هستیم، پشت به ما کرد و به آقایی که کمی ‌دورتر از او ایستاده بود بلند بلند گفت:” والله ما از این سرویسا وقتی‌بچه بودیم نگرفتیم. اره! ما را هم اسکیت می‌بردن ولی ‌دیگه اونجا خودمون کارامونو می‌کردیم. نمی دونم چرا این روزا اینقدر بچه ها رو از خودشون آویزون می‌کنن”.

اولش خواستم جواب سر بالایی ‌بدهم ولی ‌از خیرش گذشتم. قبلا همیشه سعی ‌می‌کردم حاضر جواب باشم، ولی‌ حالا فکر می‌کنم باید یک قدم عقبگرد کرد، نفس کشید و بجای عکس‌العمل، لحظه‌ای تعمق کرد.

راستش باید بگویم من هم دوست داشتم اگر پسرها، خودشان کفش‌هایشان را می‌بستند. خود کفایی بچه‌ها برای من از اولویت زیادی بر خوردار است. البته با گام های محکم ولی‌لاکپشت وار در جهتش حرکت می‌کنیم.

هر چند با محتوای انتقادات این خانم عزیز مشکلی‌نداشتم، احساس کردم روش ابراز عقیده‌اش چنگی به دل نمی‌زد.

هدف اصلی ‌پدر و مادر در بزرگ کردن بچه‌ها بی‌شک رساندن آنها به استقلال کامل است. از یاد دادن فعالیتهای ساده تا هموار کردن شرایط دستیابی به دانش لازم و شخصیت بارز برای زندگی‌پر بار و ارضا کننده.

با اینکه هدف یکی است ولی ‌بنظر می‌رسد که خانواده‌ها هر یک از مسیری که با خلق و خوی خودشان نزدیک است بسوی این هدف گام برمی‌دارند.

بارها شده که خود من که اصولا آدم زمخت و بی‌لطافتی هستم، وقتی‌برخی ‌دوستان با نرمش زیاد با فرزندان خود رفتار می‌کنند، بنظرم می‌رسد که چقدر لی لی به لا لا‌شان می‌گذارند. حرصم در می‌آید و می‌خواهم بگویم:” ای بابا! جمعش کنید دیگه!”

ولی ‌بعد از ابراز نظر آن خانم در کلاس پاتیناژ، می‌بینم این احساسات کاملا نسبی ‌هستند. از قرار معلوم، شیوه رفتار من با بچه‌ها هم حرص پاره‌ای دیگر از افراد را در می‌آورد.

روش مورد قبول من و همسرم، حضور مداوم در کنار بچه‌هاست تا همیشه پشتوانهِ  قابل اطمینان و  در دسترسی ‌برای‌شان باشیم. البته آنچه بنظر ما پشتیبانی می‌آید شاید برای دیگری لوس کردن است.

برای مثال وقتی بچه دار شدیم من و همسرم بچه‌ها را کنار خود می‌خواباندیم. بجای تخت، تشک‌ها را روی زمین انداخته بودیم تا همگی ‌با آسایش خیال بخوابیم و بچه‌ها آسوده خاطر به رختخواب خود رفت و آمد کنند. در هیچ برهه‌ای به پسر بزرگ‌مان نگفتیم که دیگر باید خودش تنها بخوابد.

فکر می‌کنم تقریبا چهار ساله بود که دست برادر دو ساله‌اش را گرفت و به اتاق خودشان برد، دو سال بعد از آن وسایلش را برداشت و خود را از برادرش هم جدا کرد. سومی هم خیلی‌زود همین راه را پیشه کرد و من و همسرم دوباره برای خود تختی زدیم و خلوت شبها را باز یافتیم.

دوستی ‌داشتم که از روزی که دخترش به دنیا آمد او را در سبدی جدا می‌گذاشت،  بعد هم چند هفته که شد هر شب او را در گهواره خود در اتاقی ‌جداگانه می‌خواباند. این روش هم برای خانواده آنها کاملا قابل قبول و عملی بود.

جدای از آنکه هر خانواده روش‌هایی را برمی‌گزیند که با خلق و خوی شان سازگار است، باید به این توجه داشت که هر بچه هم شخصیت و نیازهای خاص خود را دارد. یکی ‌ممکن است بیشتر به آغوش نزدیکان احتیاج داشته باشد و دیگری از این نیار خیلی ‌زود فارغ شود.

هیچ وقت این تکیهٔ کلام برخی ‌ که می گویند: “زیاد بغلش نکن، بغلی میشه!” را نفهمیدم. بچه اگر نیاز به آغوش پدر مادر دارد باید او را در آغوش گرفت، در غیر این صورت روحش آزرده میشود.

آنچه بنظر من می‌رسد این است که ثبات زیادی در پیشنهادات صاحبنظران وجود ندارد. یک روز می‌گویند دمر بخوابانید؛ روز دیگر می گویند به پشت بخوابانید. یک بار می‌گویند شیر خشک بدهید؛ دفعه دیگر می‌گویند شیر مادر بهتر است. گاهی می‌گویند اصلا نزنید؛ بعد می‌گویند کمی ‌بزنید اشکالی‌ندارد.

در هیاهوی بی‌وقفه نظریات و تحقیقات در مورد شیوهٔ درست رفتار با بچه‌ها، تنها نقاط مشترک و پر دوامی که من بدان برخوردم، همان زیربنای هر رابطه سالم انسانی‌؛ مهر و احترام متقابل است.

 

More from مرجان سروش
چرا می زنی؟
چندی پیش یکی‌ از دوستان مثل بمب جلوی من و پسر یازده...
Read More