مال حرام

admin-ajax

مادرم می گفت اینها را نخورید، اگر خوردید مطمئن باشید که در شکم هایتان مار می شوند. آخر اینها مال حرام است فقط باید بشکنید و پوست هایش را بیندازید دور و مغزها را سالم در آورید. کار سختی بود باید شش کیلو پسته را بشکنی آنوقت از این شش کیلو باید 3 کیلو مغز تحویل صاحب کار دهی .

یک چادر کف خانه پهن می شد و آنوقت یک تکه سنگ و چند تا چکش. صدای چکش ها فضای خانه را پر می کرد، اولش اشتیاق داشتی و دوست داشتی همه شان را بشکنی اما بعد وقتی چکش دمار از انگشت اشاره دست چپت در می آورد کم کم بدت می آمد.

همه خانه های مهاجرین گلشهری، پسته می آوردند و رقابتی بود. و وقتی می شنیدی خانه همسایه دو من پسته اش را تحویل داده و دو من جدید آورده، درد سرِانگشت هایت را فراموش می کردی.

بعدها انبرهای مخصوص پسته شکنی به بازار آمد آن هم ساخته دست اهنگرهای با استعداد افغان. قیمتش 600 تومان بود و برای خرید یکی از آن ها باید 3 من پسته می شکستی. کمی کار را راحت می کرد اما مرهمی برای سرانگشتِ اشاره ات نبود .

حالا وقتی پسته را می شکنی نیاز بود با انگشت شستت آن را باز کنی و آرام آرام آن هم زخم می شد. فکر می کردیم این پسته ها همه اش مال رفسنجان است و از باغ های پسته  آقای رفسنجانی. بزرگتر ها می گفتند و ما می گفتیم خوشا به حال آقای رفسنجانی. با این همه پسته چکار می کند؟ آخر این ها همه مال حرام است  نمی تواند بخورد پس چکار می کند؟

جنگ ایران و عراق بود و زندگی سخت. برای مهاجر ها سخت تر.  روزی که پسته های خندان برای مان می آوردند خوشحال بودیم. لبخند پسته های خندان به ما می گفت انبر و چکش را بیندازید دور و تنها با دستهای خالی می شد کار کرد.

پوست های پسته را می دادیم به پیرمرد فقیر سر کوچه. آخر او پولی نداشت که نفت بخرد. یک بخاری چوبی داشت که به جای چوب، پوست پسته داخلش می ریخت.

سالها از آن روزها می گذرند و هنوز هم وقتی پسته می بینم فکر می کنم اینها مال حرام است و نباید خورد.

یادداشت های یک مهاجر افغان

More from علی بودا
یادداشت های یک مهاجر افغان – ۲
علی نگاه اینجا صدای سگ می آید و زوزه ی باد، خاک...
Read More