یک عشق ایرانی

این اواخر فرصت کردم تا نظمی به سررسید های قدیمی آقای خانه و خاطرات گذشته خودم بدهم و بروم سراغ نامه ها…نامه ها، دست نوشته های روشن تری بودند برای این که خلق و خوی عاشقانه ما را بیشتر به رخ بکشند.

Bloemaert, Abraham - Pastoral Scene

اعتراف می کنم خواندن شان ناامید کننده بود. ناامید کننده بود چون خودم را در موقعیتی بسیار پایین تر از مردی می دیدم که همیشه فکر می کردم کمتر از من می داند و از تجربه کافی برخوردار نیست. زندگی در زمان حال! باعث شده بود گذشت زمان را فراموش کنم و گذشته زمانم را از یاد ببرم.

نامه ها نشانم داد نه تنها در عشق و عاشقی که حتی در برقراری ارتباط با جنس مخالف چقدر خام و کودک بوده ام. به عنوان یک دختر، ناآزموده، مبتدی، وحشت زده و مایوس، صرف نظر از خلاقیتی که از خود بروز می دادم و همیشه در مواجه با مردان و حتی زنان خودم را در صحنه نمایش احساس می کردم، نوع خاصی از سناریو سازی و داستان پردازی، زندگی واقعی ام را در چنبره زندگی تخیلی ام گرفتار کرده بود.

ترس و آموزش های سراسر اشتباه خانواده و جامعه باعث شده بود فکر کنم در برقراری هر نوع رابطه ای با جنس مخالف، این مردها هستند که مدیریت را در دست دارند و زن ها ضعیف، وا خورده و در نهایت مورد سوء استفاده قرار می گیرند. همین تصور ضعیف بودن باعث بوجود آمدن نوعی مبارزه جویی درونی و مرد ستیزی بیمارگونه در ناخودآگاه من شده بود.

این وضعیت از من دختری ساخته بود که همیشه در حال پاپوش درست کردن، سرکار گذاشتن و تحقیرِ پسرانی باشم که به هر بهانه سرراه من قرار می گرفتند. در حقیقت آن روزها من یک خانم هاویشام* خود ساخته بودم!

من همیشه و بدون آن که هدف واقعی در برقراری ارتباط داشته باشم و بدون داشتن یک احساس واقعی، تنها برای سرگرمی و بازیگوشی و حتی آزار دادن و صدمه زدن، سناریوهایی برای جذب می چیدم. بعد ناگهان و بی مقدمه و بدون برقراری حتی یک ارتباط ساده و معمولی، ماجرا را به تحقیر آمیز ترین حالت تمامش می کردم. ( تا آنجا که یادداشت فرد مورد نظر را با تمام غلط های املایی و انشایی اش تکثیر کرده و در دانشکده پخش کنم).10ni51g

ولی عجبا که آقای خانه این احساس درونی مرا فهمیده بود. آقای خانه ساکت و خاموش ماه ها و ماه ها مرا و حرف و حدیث های پاتوق های پسرانه در مورد من، شیطنت ها و بازیگوشی های افسار گسیخته ام را زیر نظر گرفته بود. او با دقت پسرهایی که به هر نحوه به من نزدیک شده بودند و در نهایت مورد تمسخر و تحقیر من قرار گرفتند را  دیده بود.

در ابتدا این زیر ذره بین گذاشتن های من برایش فقط جنبه کنجکاوی داشت و حیرت و تعجبش را برمی انگیخت (بالاخره او در خانواده ای بزرگ شده بود که پر از برادران بزرگتر بوده و دختران نقش کمتری در آن داشته اند) ولی آرام آرام شیفته می شد. او نیز همچون من با علاقه و شیطنت شروع به نوشتن سناریوی خودش کرد تا آنکه هر دوی مان به آرامی بازیگران یک ماجرای واقعی شدیم.

* خانم هویشام یکی از زنان قصه « آرزوهای بزرگ» نوشته چارلز دیکنز، زن سالخورده متمولی است که بعد از عشق نافرجامش، همه زندگی اش را صرف تربیت دختر زیبایی کرد تا بتواند از او یک زن جوان قصی القلب و ضد مرد بسازد.*

بخش اول  بخش دوم  بخش سوم   چهارم   پنچم   ششم  هفتم

خارخاسک هفت دنده

More from خارخاسک هفت دنده
دختر سرخ پوست رئیس قبیله
دوران کودکی و نوجوانی ام همه در عاشقیت های ساعتی و عجیب...
Read More