من مسعودم. یک معتاد

زنگ زدم دوستم که شام جل بشم اونجا. گوشی رو وصل کرد و گفت: چطوری مسعود؟ خوبی؟ خونه ایی؟ امشب تولدِ پاکی فرشید یکی از دوستانِ همدرده است. تو هم بیا الاغ. شام هم میدن.

تا گفت شام میدن، دست و پام شل شد. گفتم خب ضایع نیست؟ من که معتاد نبودم و نیستم؟ خاک تو سرت کنن. خب تو هم مشارکت کن و از بدبختی هات بگو. چلو کباب میدن. لوکیشن میفرستم برات گوسفند و تق، قطع کرد.

مثل یک ببعی راه افتادم سمت لوکیشن. نمیدونید چقدر دوستان خوشحال شدند از پذیرش عضو جدید و چه گرم بغلم میکردند. خدا خودش شاهده که این چند روزه چقدر دلم بغل میخواست. حالا خیلی مهم نیست که پارتنرهای بغل خیلی سکسی نبودند. دوستان جدیدم، همه از عجزهاشون و در بدری ها گفتند و معجزه و قدرت خداوند که نجات پیدا کرده اند.

خارج از شوخی گاهی احساساتی میشدم. خداوکیلی درود بر شرفِ هر کسی که نجات میده خودشو از اعتیاد. آخرین نفر برای مشارکت من بودم. باید حرفامو میزدم و شام میاوردند…_سلام دوستان. من مسعودم. یک معتاد… از قلکی که خواهرم پول جمع میکرد برای کادو گرفتن روز مادردزدی کردم.

خدا رو شاکرم که الان این سقف بالای سر منه و میدونم غذایی هست که بخورم. هیچ میدونید چند ماه کارتن خواب بودم؟ هنوز هم هر کارتنی گوشه خیابون میبینم فکر میکنم یک تشک گرم و نرم میبینم! دوستان! الان به لطف شما دوستان و انرژی مثبت شما همه اینها رو دارم…

خدایا، خدایا تو خودت شاهدی من چیا کشیدم. خدایا هیچوقت منو بحال خودم نذار. خدای بزرگ من.دستم رو از این حلقه جدا نکن. ممنون دوستان که به حرفام گوش دادین. سکوتی عجیب حاکم بود. بعدش همه به هم تبریک گفتند که نجات پیدا کردم. خلاصه چنان مشارکتی کردم تا نونی که بهم میدن حلال باشه.

سر میز لقمه که میزدم یه آن نگاه دوستان کردم. همه ناراحتِ من و زجرهایی که کشیدم بودند و غذا از گلوشون پایین نمیرفت. نوشابه رو سر کشیدم و نگاه سقف کردم و گفتم خدایا منو ببخش که واسه شام اینقده چاخان گفتم. خدایا تو خودت شاهدی که حسین مجبورم کرد بیام و چاخان بگم. ولی غذا عالی بود. عالی.

Written By
More from مسعود م
هنوز یه عالم مرد با معرفت هست
اواخر پاییز بود. بعد چند روز خوب که با دخترم داشتم باید...
Read More