کودکان و دروغ گویی ما

از تمام دلائلی که به دروغ گفتن کودکان مربوط می شود، یکی از مهمترین آنها مورد بررسی این یادداشت کوتاه قرار گرفته، و آن تاثیر دروغ گفتن پدر ومادرها به کودکان و یا در معرض تجربه دروغگویی قرار دادن آنهاست.

مثال بسیار بارز و آشنایی را به کمک می گیریم: کودکی در خانه به تلفن جواب می دهد، شخصی که تلفن کرده می‌پرسد که ایا پدر و مادر او در منزل هستند که با وی صحبت کنند و کودک که اطمینان دارد جواب مثبت است چنین می کند. اما وقتی از پدر و مادر می خواهد که تلفن را بردارند می شنود که به او می گویند: « بگو ما نیستیم». آنها بی شک آمادگی مکالمه را نداشتند و گمان می کردند آسان ترین راه حل را برگزیدند.

این کار به ظاهر ساده از دید بسیاری از متخصصین تعلیم و تربیت از جهات مختلف مورد بررسی قرار گرفته است. از دید ارزش‌های اخلاقی که محور تعلیم و تربیت والدین است و مایلند آن را به فرزندان خود بیاموزند، این کار یک ضد ارزش است و در واقع تایید رفتار ناهنجاری است که غلط بودن آن را خودشان قبلاً به کودک آموخته اند.

از دید تاثیر روانی – اجتماعی، کودکی که به او امر شده دروغ بگوید خود را برده ای حس می کند که باید بر خلاف آنچه درست است عمل کند و این یعنی تثبیت باور نادرستِ فرمانبرداری از فرد قوی تر.

واقعیت مسلم دیگر آنکه، کودک به علت انجام کاری نادرست فکر می کند آدم بدی است و این نتیجه گیری باعث می شود که اصل احترام به خود، در کودک لطمه ببیند. کودک به هر صورت توسط شعور و تفکر فعال خود می داند که دروغگویی‌اش از جانب کسی که تلفن کرده محرض می شود و بطبیعی است که احساس گناه خواهد کرد.

در واقع این تجربه وقتی در ذهن کودک مرور می شود نتایج گرفته شده به هیچ شکلی به اعتلای شخصیت و اعتماد به نفس او کمک نخواهد کرد. چنانچه این نوع رفتار والدین به گونه متناوب تکرار شود می باید متقابلا، رفتارهای غیر قابل پیشبینی را از فرزندان خود انتظار داشته باشند.

والدین با چنین الگوهای رفتاری، ارزشمند بودن خود به عنوان یک راهنمای خوب و قابل احترام را نیز در دراز مدت از دید کودک، از دست خواهند داد. بدین طریق والدین تبدیل به موجودات ضعیفی می گردند که چون قدرت استفاده از راه حل درست برای مواجهه با امور را ندارند به دروغ متوسل شده اند.

در این میان شاید مهم این باشد که  ما والدین از خود بپرسیم چرا کودکان خود را وادار به دروغگویی می کنیم؟ شاید لازم است لزوم این انتخاب معمولا غیر ضروری را بررسی کنیم.  شاید بد نباشد از خود بپرسیم دستمایه اکثر اموری که در زندگی اجتماعی، باعث لطمه زدن به دیگری می شود چیست؟

در پایان جمله ایی از گابریل گارسیا مارکز را که در « یادداشت های پنج ساله» نوشته است برایتان نقل می کنم. او می گوید:« بزرگترین کاری که من کرده ام نوشتن نبوده  است. به نظر خودم، مهمترین کاری که انجام دادم کمک کردن به همسرم بود برای تربیت فرزندانی شایسته».