در کودکی به گوش ما خواندند که مردم دو گروه هستند:« خوبها و بدها» ما کودکان سعی کردیم تا صفات خوب را نشان دهیم و قسمت های بد را پنهان سازیم. نمی فهمیدیم ولی حس می کردیم که به هر قیمتی شده نباید بد بود
برای همین وقتی که مسواک نمیزدیم، زیاد شیرینی میخوردیم و یا با برادر و خواهرمان دعوا می کردیم،همزمان سعی زیادی داشتیم که نپذیریم ما هم گاهی بد می شویم.
به ما می گفتند:« عصبانی نباش، خودخواه نباش، بدجنس نباش، طمعکار نباش» ولی داشتند عملا می گفتتند که با خودت صادق نباش و بدی هایت را پنهان کن…
الان در بزرگسالی می فهمیم اقرار به اشتباه و پذیرفتن این واقعیت که ما گاهی بد هستیم به معنای دفاع از رفتارها و نیت های بد ما نیست. ما نه ماشین هستیم و نه معصوم. تشخیص بدی های درون ما، هویت ما را با ارزشتر، یا کمارزش تر نمی سازد.
آنقدر وقت صرف پنهان نمودن زشتی خودمان می کنیم که به هیچ وجه نمی توانیم زیبایی های مان را ببینیم. برای همین هیچ گاه نمیتوانیم از بخشندگی خود احساس لذت کنیم چون آن را نقابی بر زیاده خواهی های مان می دانیم.
بهتر است نیمهِ تاریک وجودمان را بپذیریم.
ترجمه متنی از نویسنده امریکایی دبی فورد
Dark Side of the Light Chasers.
Why Good People Do Bad Things
The Secret of the Shadow