اولین بار که ابراز عشق کردم دخترکی ۱۸ ساله بودم. سرم داغ بود و پر بودم از شور و هیجان. یک ایمیل صوری ساختم و با اسم ناشناس ابراز عشق کردم. بله! من ترسو بودم! این بازی دوماه ادامه داشت تا در نهایت خودم را لو دادم. بعدش از روبرو شدن با طرف می ترسیدم. توی دلم رخت میشستند. بماند که طرف همان اول جواب رد داد و گفت عاشق کسی است.
حالا من او را نگاه می کنم که عشقش از دست رفته و مردی است که در جا می زند و گاه و بیگاه از خودم می پرسم چطور عاشقش بودهام؟ چطور فکر میکردم میتوانم راهم را با او ادامه بدهم؟ عجب بچهی کلهشقی بودم!
دومین بار، عشقی را ابراز نکردم، اما عاشق بودم. لابد با خودتان میگویید مگر آدم چندبار عاشق میشود؟ به نظرم هزاران بار، هر بار که خودش تکامل پیدا می کند و هر چقدر که دلش جا دارد برای دوست داشتن دنیا. دفعه ی دوم فکر کردم آنچه چندسال پیش تجربه کردهام عشق نبوده است.
هوس؟ نه! من دخترک دست و پاچلفتی ای بودم که فکر میکردم دنیا بر سر انگشت دوست داشتن های من می چرخد! دفعهی دوم اینطور نبود. دفعه ی دوم من با سختیها، بدخلقیها، کمبودها میساختم. دفعهی دوم بر جنازه ی فرد ایستادم و گریستم. گریستم. گریستم. گریستم. و فکر میکردم تا ابد نتوانم کسی را دوست بدارم….
بعدتر باز هم عاشق بودم. عاشق محتاطی که نگران بود دوستی اش از بین برود. که مبادا حداقل ها را از دست بدهد. مبادا کم را از دست بدهد. پس باید بین بد و بدتر یکی را انتخاب کند: یک تکه از یک نفر را داشتن!
شاید همین اتفاق باعث شد که باز آدم ترسویی باشم و بگذارم در بی وقتی. در زمان از دست رفته، ابراز عشق کنم.
نمی دانم شما به چه چیزی میگویید بلوغ! اما من فکر کنم تازه بالغ شده ام. حالا که می دانم وقتم کم است. شاید به خاطر همین است که برای اولین بار شجاع بودم و در آغاز ۳۳ سالگی با نام خودم و با شجاعت، ابراز عشق کردم و منتظر هر اتفاق خوب و بدی هستم تا نتیجه اش گام بعدی زندگی ام را مشخص کند!
Image source
nourhen lazrag