حاجی فیروز در عمومی ترین حالتی که همه ایرانیان می شناسند یک غلام یا خدمتکار است. به تعبیری دقیق تر یک برده سیاهپوست است و مخاطب مقدار زیادی از ترانه ها یا سرودهایش نیز« ارباب» است.
ارباب خودم، «سامبولی بلیکم»
ارباب خودم، سرِ تو بالا کن
ارباب خودم، لطفی به ما کن،
ارباب خودم، به من نگاه کن
ارباب خودم، بزبز قندی،
ارباب خودم، چرا نمیخندی؟
می گویند حاجی فیروز بازمانده سوگ سیاوش است. عزادار و نگهدارنده یاد سیاوش… می گویند اسم سیاوش یعنی سیاه رخ، منشا سوگواری هایی است که از قدیم مردم در مراسم ترحیم سالیانه او می سرودند.
می گویند در یکی از لوح های ترجمه شده باستانی مربوط به اکدی ها، صحبت از شهریاری است که نیمی از سال، لباس سرخ می پوشیده و با دایره زنگی و بقیه سازهای خود به دنبال همسر گم شده اش می گشت.
می گویند حاجی فیروز خیلی شبیه شخصیت فولکلور هلندی است که جزو همراهان نیکلاس قدیس بوده است. این شخصیت به صورت فردی سیاهپوست توصیف شده که اصالتاً از موروهای اسپانیایی بود. بازیگری که نقش پیتر سیاه را بازی میکند معمولاً صورت خود را سیاه میکند، رژ لب قرمز میزند و لباسهایی رنگین و قرمز میپوشد
عده ای می گویند این یک سنت و داستان باستانی است و باید بماند و بخشی از مراسم نوروز است. اما عده ای دیگر می گویند خیلی از سنت های بشری به مرور، ضرورت وجودی اش ضعیف شد و به بایگانی تجربه و سنت بشری سپرده شد.
همه جوامع بشری، ازدواج دختر عمو و پسر عمو را تایید می کردند و جزو سنت های اساسی پایداری قبیله ها و ماندن و گسترش ثروت در بین فامیل بود. از قرن ۱۹ به این طرف، جامعه شهرنشینی و حضور غریبه ها در کنار هم، جای فامیل و قبیله را گرفت و با محو شدن سیستم قدیمی تر اجتماعی، سنت هایش هم در جوامع شهروندی کم کم برچیده شدند.
حاجی فیروز هم از این منظر، شاید بد نباشد به موزه شعائر و سنت های از دور خارج شده فرستاده شود تا آرشیو گردد.