بین خودمان باشد! من زنم را هر روز می زنم. « ناخنک» می زنم. اگر یک روز نزنم، حوصله هیچ کاری را ندارد، به مادرش تلفن نمی کند، پاسخ تلفن هیج کس را نمی دهد. به کسی سلام نمی کند، حال هیچ کس را نمی پرسد.
من اگر هر روز زنم را نزنم، «ناخنک» نزنم، حوصله قیل و قال بچه ها را ندارد، دل و دماغ آشپزی ندارد، با بی میلی غذا می خورد. گربه امان که عزیز کرده اوست را نوازش نمی کند. چپ می رود، راست می رود، قر می زند. کتابی در دست می گیرد، نمی خواند، کتاب را بی خودی ورق می زند. خواب به چشمانش نمی رود، خسته از رخت خواب بیرون می آید.
من اگر یک روز زنم را «ناخنک » نزنم، از کنارم با گردن کج، اخم کرده می گذرد.
می پرسمش: می خواهی به تو ناخنک بزنم، با ناز و عشوه کنارم می اید، سر به پایین تکان می دهد، لحظه ای در چشمان من می نگرد، به روی زنویم می نشیند، سر بر سینه ام می نهد.
من موهایش را «ناخنک» می زنم، نرمک گوشش را «ناخنک» می زنم. پیشانی اش را می بوسم، به ابرو و مژه هایش به لبان قشنگش «ناخنک» می زنم. به گردن و زیر گلویش، به شانه هاش« ناخنک» می زنم. به بازوان ظریف اش، به دستش، به تک تک انگشنانش «ناخنک»می زنم. ( جاهی دیگرش را نمی گویم)
من هر روز زنم را می زنم. ناخنک می زنم.