چند سالی می شود که در محل کارم با یک نفر خیلی دوست صمیمی هستم. الان حدود یک سال است که با دختری ازدواج کرده ولی من یک راز را نزد خودم نگه داشتم.
همسر او و من هر دو از یک شهر کوچک به تهران آمدیم. همسرش مرا نمی شناسد ولی به خوبی به یاد دارم که دوره خیلی جوان، دختر شلوغ و شیطونی بود! دوستم به نظرمی رسد شکایتی از زندگی اش ندارد. برای همین مردد هستم که ایا این راز را باید به دوستم بگویم یا نه؟
مصطفی عزیز
من شکی ندارم که نگران دوستت هستی و فکر می کنی با نگفتن این راز شاید حق دوستی را ادا نمی کنی. ولی اجازه بده این حس ترا به این صورت تفسیر کنیم که تو با مطرح کردن این راز چه کمکی به دوستت می کنی؟
اگر همسر دوستت، در حال حاضر، زندگی بیرون از تعهد یا غیرمسئولانه داشت شاید قضیه فرق می کرد ولی یادآوری اینکه همسرش در دوره نوجوانی یا اوائل جوانی چه کارهایی کرده است چقدر می تواند برای زندگی کنونی اش موثر باشد. می دانی که با گفتن این راز شاید یک حس بی اساس را در او ایجاد کنی که بله بزرگترین تصمیم زندگی اش، اشتباه بوده است یا حداقل اینکه، شک و بی اعتمادی را به زندگی اش وارد کنی؟
مصطفی عزیز، همه ما انسان ها در یک دوره از زندگی، کارهایی کردیم که بی شک رازی شده است در دل دیگران … ما انسان ها به طور روحی و روانی، عادت داریم تصورکنیم با کسانی دوستی و مراوده داریم که بی نقص و کامل هستند. ولی چرا راه دور برویم، کافی است در خلوت خودمان، مروری داشته بایم به همه کارهای مسخره، احمقانه و حتی حقیر و بدتر از آن بیمارگونه ایی که گاهی از از ما سر زده است.
اکثر بشر واقعا شانس می آورد که شخصیت و رفتار و تجربیات زندگی اش ترکیبی از رازهای برملا نشده می ماند و فرصت بروز نمی یابد. اگر همه ما به پرونده واقعی هر کدام مان دسترسی داشتیم شاید اصلا اعتماد، رفاقت و عشق و ازدواجی شکل نمی گرفت.
به دوستت و انتخابش احترام بگذار و این راز را در کنار اسرار دیگری که از دیگران و خودت داری برای همیشه در قلبت نگه دار.
image source