پدرم همیشه تخریبم کرده

یک مهندس 27 ساله هستم و شاغل…
پدرم همیشه تخریبم کرده. هیچوقت به حرفام گوش نمیده. اولش علاقه نشون میده هنوز سه ثانیه از حرف زدنم نگذشته که سرش رو می چرخونه و خودش رو با یه چیز دیگه سرگرم می کنه و من مجبورم خفه بشم و پاشم برم تو اتاقم. همیشه کارم رو تحقیر کرده و خودم رو تحقیرکرده که با این رشته ای که خوندی و هیچی نمیشه و هنوز هیچ *** نخوردی و خیلی راه داری و …

دو سالی میشه احساساتم به شدم عجیب غریب شده. با فیلم و سریال شدیدا احساساتی میشم. خودم رو جای شخصیت های موفق سریال می گذارم. توی فیلما خودم رو جای شخصیت ها می گذارم و قبل از خواب برای خودم داستانپردازی می کنم .

توی برقراری رابطه مشکل دارم چون اون شور و اشتیاق لازم رو نمیتونم به طرف مقابل منتقل کنم . شاید بی اندازه از یه خانم خوشم بیاد و حتی شروع کنم به صحبت باهاش ولی نمیتونم سر ذوق بیارمش که بهم علاقه مند بشه چون شورو اشتیاق کافی وجود نداره که منتقل کنم . یعنی وجود داره ولی بیرون نمیاد که ابراز بشه.

جدیدا تو حرف زدن خیلی تپق میزنم. بعضی وقتا واژه ها یادم میره.  توی مهمونی ها دوستام که دعوت میشم اغلب تک میفتم و منتظر میشم تا یکی بیاد سمتم یا یکی رو تک گیر بیارم که باهاش سر صحبت و باز کنم . خیلی سخته برام که برم وسط جمع و خودمو ابراز کنم.

و خیلی مشکلات دیگری هست که بخوام بهشون اشاره کنم. ممنون میشم بنده رو راهنمایی بفرمایید و اگر براتون مقدور هست یک روانشناس یا روانپزشک خوب معرفی کنید. چون توی سن 27 سالگی خیلی برام مشکل ساز شده .

مهران عزیز

مشکلات با مریض بودن تفاوت دارد. بر اساس این چیزهایی که گفتی تو بیماری خاصی نداری. فقط خجولی. اعتماد به نفس کافی نداری. شاید از یک حالت به اسم General Anxiety Disorder یا « احساس اضطراب همیشگی» کمی رنج می بری… ولی اینها فقط نظرات غیرکارشناسی است. برای تشخیص قطعی حتما برو پیش روانشناس ولی در حد مشاوره و گفتگو درمانی، چون با این چیزها که گفتی ابه احتمال زیاد حتیاجی به دارو نداری …

در باره پدر و نقش منفی اش، زیاد سخت نگیر. به قول معروف، از 25 سالگی به بعد، دیگه نباید مشکلات را به والدین نسبت داد. اگر می توانی از خانه بیرون بیا. جایی کوچک و ارزان بگیر. تجربه کن و اگر همچنان سخت بود و هنوز آمادگی نداشتی برگرد به خانه پدری… ولی تا می توانی پس انداز کن و به طور ذهنی، خودت را آماده کن که بعد از سی سالگی برای خودت مستقل زندگی کنی …

احساساتی بودن و درونگرا بودن اصلا بد و مضر نیست.

احساس رضایت اولیه از خودت داشته باش. تخصص داری. سلامت کلی داری. با هوشی. حساس و دلرحم هستی. ایده های خوب داری… اینها اصل هستند.

روی هر مشکلی که برای خودت لیست کردی، ذره ذره و قدم به قدم، اعمال و رفتار تصحیحی را تجربه کن. ورزش کن. تمیزو مرتب و بهترین خودت باش.

دوره و زمانه تو فرصت تماس و آشنایی اولیه از طریق شبکه های اجتماعی را می دهد. یکی را که خوشت می آید اول از طریق مجازی آشنا شو. راحت، همین که هستی را بروز بده … میتوانی یکی را بیابی که همین شخصیتی که هستی را بپسندد.. از نه شنیدن نترس. از هیچ چیز نترس.

شانس بوجود آمدن موجود پیچیده ایی به اسم انسان، یک اتفاق خارق العاده در هستی است. قدرش را بدان و به خودت واقعا بگو که در میان صدها کهکشان اطراف، موجود یگانه ایی هستی. چون واقعا اینطور است. از لحظه و جاری و دغدغه های آشنای اطرافت، گاهی فاصله احساسی بگیر.

بلند نظرانه به پدیده ها و محیطت بنگر. قدرتِ شعوری اش را داری… مثل عقاب از بالا، به طوفان زندگی بنگر، سعی کن به اتفاقات و مسائل ویژگی عمومی بدهی. مثل دیدن یک اجتماع به صورت تاریخی …  منظورم مغرور شدن نیست.

تاریخ بخوان. رمان بخوان. در محیط های فرهنگی و هنری بگرد. برو کار عام المنفعه بکن. به گروه های نیکوکار و طبیعت دوست و حیوان دوست نزدیک شو… یا هر چه مورد علاقه ات هست. کوهنوردی، موتور سواری یا شنا یا …

تشخیص من از تو این است که مرد دوست داشتنی و نجیبی هستی و حتما دختری به سلامت و ظرافت خودت را خواهی یافت. به وجودت، شعورت و حساسیتت افتخار کن و سعی کن به جای احساس منفی، تبدیلش کنی به افزایش مهر و مهربانی… حقت را از زندگی بگیر.

 

Written By
More from بهمن
از این روزگار لعنتی خسته‌ام
سلام خوبین. خوشین؟ من که خیلی حالم بده. واقعا خسته شدم. اولین...
Read More