در افسانه ها آمده است که اودیسه یکی از سرداران جنگ تروا در اوائل جوانی به دیدار پدربزرگش می رود تا با وی و عموهایش به شکار بروند. او در این سفر شجاعت، مهارت و حتی هویت مردانه اش را ثابت می کند.
اودیسه بسیار جوان با دیدن یک گراز وحشی، به سویش تیری می افکند که اصابت نمی کند. گراز یک ضربه بر پایش وارد می اورد که باعث زخمی شدن اودیسه می گردد. اودیسه ولی خم به ابرو نمی آورد و با ضربات شمشیر گراز وحشی را به قتل می رساند. او با غلبه اش بر شکار و بخصوص زخمی که برداشت باعث افزایش احترام دیگران نسبت به خودش شد.
اودیسه در آخر عمر و پس از جنگ تروا که برایش 20 سال سرگردانی به همراه اشت به شهر و محل فرمانروایی اش بر می گردد.
اودیسه به خانه اش می رسد و بعد از دفع فرد مزاحمی که به همسرش پنلوپ طمع کرده بود به همسرش به دروغ می گوید از دوستان قدیمی اودیسه است. پنلوپ خوشحال از این خبر، اودیسه را به دوست قدیمی خودش می سپارد تا تیمارش کند.
دوستِ پنلوپ وقتی مشغول شستن پای اودیسه است متوجه زخم پای اودیسه می شود و چون او را می شناسد با خوشحالی و چشم گریان خبر آمدن اودیسه را به پنلوپ می دهد.
در این داستان افسانه ایی که توسط هومر نوشته شده است، می بینیم که زخم ناشی از رویارویی با گراز وحشی، نشانه شجاعت و ورودش به دنیای مردانه اعلام شد. در پایان قصه نیز زخم پای اودیسه در مرکز توجه قرارمی گیرد چون نشانه هویت اودیسه می شود.
ادامه دارد
Men and Scars