هيچوقت نتوانستم با موضوع ازدواج كنار بيایم. با وجود آنکه از خانواده ای منسجم هستم. مادرم یک زن مهربان است و پدرم هم مردی قوی و خانواده دوست می باشد. اولین فرد خانواده و فاميل هستم كه در آستانه چهل سالگی، هنوز تن به ازدواج ندام.
تنها و مستقل زندگی می كنم. با تمام تلاش هايی كه خانواده ام به قول خودشان برای سر و سامان دادن من داشتند نتیجه ای نداد. مشكل من مسايل مالي يا تیپ و قیافه نیست.
هر وقت توی رابطه ای قرار می گرفتم همان اول، مخالفتم در باره ازدواج رو صراحتا مي گفتم. بعضي ها رابطه رو شروع نمی كردند و بعضی هم موافق بودند و می ماندند.
من سعی می كردم همه چیز خوب پیش برود. ابراز علاقه ام بسيار محتاطانه و حساب شده بود. اهل خيانت نبودم و هيچ وقت بدون ميل و رضايت طرف مقابلم وارد مرحله سكس نشدم. البته رابطهِ بدون سكس را هم سریع كات می كردم.
اما امان از روزی كه متوجه می شدم نفر مقابل دارد علاقه اش به من بیشتر از مقداری می شود که قرارش را گذاشتیم. كم كم فرار و فاصله شروع می شد و اين ماجرا تا مرز جدايی کامل پيش می بردم.
براي ساختن یک رابطه هميشه شروع كننده خوبي هستم، مديريتِ رابطه را هم بخوبي انجام می دهم. اما عذاب روحی بعد از رابطه تا مدتها زندگی من رو به آشفتگی مي كشاند تا جايي كه بين رابطه بعدی و قبلی، گاهی دو سال فاصله می افتد و اين يعنی سال های زيادی از دوران جذاب زندگي رو در تنهايی گذراندن.
هنوز نمی دانم مجرد بودن درست است یا خیر؟ ولی شک ندارم که نمی خوام پدر شوم. من هنوز فکر می کنم که خودم یک بچه هستم چون شدیدا فرد کنجکاوی هستم. چون اصلا دلم نمی خواهد این تنها فرصت زندگی را به هر دلیلی از دست بدهم.
Image source
http://www.theamericanconservative.com/olmstead/five-ways-to-run-away-from-marriage/