این شاهنامه خودمان، به جز قصه پهلوانان و میهن پرستی، اینجا و آنجا سلحشوران حماسه اش را، پسربچه های لوس و خودخواه جلوه می دهد. مثل این یکی که در آن، چند پهلوان از جمله آقایان طوس و گیو، یک آخر هفته، هوس شکار و کمپ زدن در جنگل به سرشان می زند:
چنین گفت موبد که یک روز طوس بدانگه که برخاست بانگ خروس
خود و گیوِ گودرز و چندی سوار برفتند شاد از درِ شهریار
در همان حین و در نزدیکی های مرز توران، درون بیشه چشم شان به جمالِ دختر زیبارویی روشن می شود.
به بیشه یکی خوبرخ یافتند پر از خنده لب هر دو بشتافتند
به دیدار او در زمانه نبود برو بر ز خوبی بهانه نبود
خلاصه این پهلوانان خوش اشتها علت پنهان شدن پری رخ را می پرسند و همانطور که هر لحظه بیشتر مجذوبش می شوند می فهمند که دختر نگون بخت از بدمستی، بد دهنی و بداخلاقی پدر فرار کرده است.
چنین داد پاسخ که ما را پدر بزد دوش بگذاشتم بوم و بر
شب تیره مست آمد از دشت سور همان چون مرا دید جوشان ز دور
یکی خنجری آبگون بر کشید هما خواست از تن سرم را برید
از آن به بعد گیو و طوس به جای آنکه به جوانمردی و حمایت از این پریچهره متشنج و تنها همت گمارند عین پسربچه های لوس به « من اول دیدم» و « من اول رسیدم» برای تصاحب دخترک بسنده کردند.
شه نوذری گفت من یافتم ازیرا چنین تیز بشتافتم
بدو گفت گیو ای سپهدار شاه نه با من برابر بدی بیسپاه
همان طوس نوذر بدان بستهید کجا پیش اسپ من اینجا رسید
سلحشوران ایران زمین نه تنها یکدفعه، وطن و پهلوانی و رفاقت را فراموش می کنند بلکه حتی وقتی به توافق نمی رسند ترجیح می دهند سر به تن ماهرخ تورانی نباشد:
بدو گیو گفت این سخن خود مگوی که من تاختم پیش نخجیر جوی
سخنشان به تندی به جایی رسید که این ماه را سر بباید برید
البته دعوای تاریخی پسر بچه / پهلوانان که قرار بود با تدبیر کیکاووس شاه، حل شود مسیر جدیدی می یابد و به جای آنها، شاه مدبر! زیباروی تورانی را از چنگ پهلوانانش در می آورد. و داستان، با به دنیا آمدن سیاووش از مادر زیباروی تورانی که هرگز نامش در شاهنامه آورده نشده به پایان می رسد.
شاهنامه ( داستان سیاوش)، حکیم ابوالقاسم فردوسی، نشر علم، چاپ دوم 1384