مجله امریکایی «سالن» برای معرفی دقیقتر تحولاتی که در یک قدمی مرگ صورت میپذیرد مصاحبهای با دکتر نلسون از معتبرترین محققین در این زمینه داشته است که گوشه هایی از آن را برای تان انتخاب کردیم:
قبل از هرچیز، اول به ما توضیح بده که ماجرای دیدن نور در آخر تونل را چگونه تفسیر میکنی؟
دکتر نلسون: شرح دادن دربارهی تونل مزبور خیلی آسان است. بیشترین دلیل برای داشتن تجربیات خارقالعاده در یک قدمی مرگ به کم شدن جریان خون در مغز افراد ربط پیدا میکند. وقتی که اتفاقی بحرانی و یا حادثهای افراد را به حالت مرگ میکشاند، درست در همان لحظات، چشم بشر زودتر از مغز از کار میافتد و بسته میگردد.
به عبارتی، اول قدرتِ دیدن دنیای بیرون مختل میگردد. ولی در همان حال قابلیتِ بینایی و تجسم درونی همچنان فعال باقی میماند. برای همین احساس بودن در یک تونل به آدمها دست میدهد. احساسی که افراد در حین «غش کردن» نیز از خود بروز میدهند. نور درون تونل نیز به این خاطر امکان وجود مییابد چون انتقالِ خون به مغز کم و مختل میشود و رابطهی دوجانبهی مغز و چشم دچار اختلال میگردد. تشخیص و توهمِ دیدن نور سفید، مهمترین واکنش قابل روئیتی است که چشم در آن هنگام میتواند مرتکب گردد.
دلیل دوم برای دین نور، به سیستمِ دفاعی «حرکات سریع چشم»* که در حقیقت نوعی «هوشیاری در حین خوابیدن» است ربط دارد. در طول خواب، وقتی که چشم و عدسی بسته میگردند و دیدن ظاهری متوقف میگردد تنها راه کنترل و هوشیاری (در حال آماده باش و نگرانِ پیرامون بودن) از طریق سیستم « هوشیاری در حین خوابیدن» صورت میپذیرد. به همین دلیل است که ما حتی در خواب چیزهایی را در رویاهای خود میبینیم و همین نوع دیدن رویایی است که در لحظات بیهوش شدن و غش کردن به ما اجازه میدهد نور و تونل را احساس کنیم. در سئوالات بعدی بیشتر به آن میپردازم.
میلیونها نفر اذعان می کنند که مرگ را از نزدیک لمس کردهاند. آیا برای تجربه ادعا شده، افراد باید در مرز بین مرگ و زندگی باشند؟
افراد متوجه نیستند که بیهوش شدن (که تجربهای است همگانی) با در یک قدمی مرگ بودن فرق زیادی ندارد و بسیاری از مردم با علائم و اتفاقاتی که قبل از مرگ در بدن رخ میهد آشنا هستند. بنا براین، بسیاری از آنها میدانند که به قول معروف علائمِ در چند قدمی مرگ بودن چه میتواند باشد.
بعضی از مردم که به دلائل مختلف تا آستانهی مرگ هم رفتهاند از تجربیات استثنایی و روحانی که داشتهاند سخن میگویند. احساسات اشراقی و صوفیانه نظیر آرامش خلسه وار، عشق و اتحاد وجودی با دنیای پیرامون، خارج شدن از بدن و مشاهده خود از بالا، از جمله آنهاست. بعضی ها داشتن تماس و گفتوگو با اعضای فوت شده خانواده خود را نیز مطرح میکنند. این ادعاها ریشهاش در چیست؟
تجربیاتی که مثال زدی و بسیاری دیگر از این نوع ابرازها در افراد مختلف با شرائط فیزیکی و روحی مختلف دیده شده است. روایت بعضیها از تماس با موجودات روحانی شکل عمیق و معنیدار به خود میگیرد. البته همهی آدمها تونلِ نورانی را نمیبینند و حتی دیده شده است که بعضی از مردم تجربهی نزدیک شدنشان به مرگ را ناخوشایند نیز یافتهاند.
آنچه عمومیت دارد نشاط روحی روانی است که در این وضعیت ایجاد میگردد. نویسندهی روسی داستایوسکی از خاطراتش دربارهی دورانی که خطر اعدام سایهاش را بر زندگی او انداخته بود مینویسد و خاطر نشان میکند که نتیجهگیریهای معنوی بسیار مثبتی از آن دوران برایش حاصل شده است.
اولین دلیل علمی بعد از یک تجربه کمابیش مرگبار، رها شدن هورمون دوپامین در بدن افراد است. افزایش دوپامین اضافی در مغز، ناشی از سیستم پاداشی است که در بدن انسانها بعد از جستن از خطر تعبیه شده است. درگیر شدن با خطر باعث لذتی میگردد که باعث افزایش هوشیاری و ترغیب برای نشان دادن واکنش سریع در اوقات خطرناک را به همراه میآورد. در ضمن سیستمِ «هوشیاری در حین خوابیدن» نیز در این موقعیت فعال میشود.
بسیاری از موجودات زنده با داشتن سیستم حفاظتی «هوشیاری در حین خوابیدن» قادر هستند تا آمادگی کامل برای فرار و مقابله با حمله جانوران و دشمنان را حتی در حین خواب نیز داشته باشند. تحقیقات نشان داده است اگر بخش «هوشیاری در حین خوابیدن» که در واقع سیستم واکنش سریع در بدن موجودات است از کار انداخته شود مغز نمیتواند و نمیخواهد از سیستم لذت بخشی (رها ساختن دوپامین) بهره ببرد.
در تحقیقات، تجربیاتی که افراد در آستانه مرگ از خود بروز میدهند را تحت عنوان فرضیه «مغشوش شدنِ هوشیاری در حین خوابیدن» نام گذاری کردی. منظورت از مغشوش شدن سیستم دفاعی فوق چیست؟
وقتی که انسان در معرض خطر جانی است بدن او به این واقعیت تهدیدکننده واکنش نشان میدهد. وقتی که انسان اولیه مثلاً در افریقا و در حین خوابیدن به غرش شیر عکسالعمل نشان میدهد به این دلیل است که در حین خوابیدن و بیهوش بودن، میتواند هوشیاری موضعی نیز داشته باشد. این در هم غلطیدن بخش خودآگاه و ناخودآگاه گاهی به در هم تنیدن تصورات و افکار دو موقعیت بدن نیز میانجامد احساسات و عوالمی که بسیاری آن را در تجربهی معروف «در یک قدمی مرگ بودن» ابراز میکنند.
بههمریختگی تخیلات و رویاها در لحظات خطر، بحران و تصادف ناگهانی یعنی بههم خوردن و مخلوط شدن افکار، آرزوها و حتی افکار ناخودآگاهی که دهها سال از آن دور بودیم و از یادمان نیز رفته است. این رفت و برگشت به غریزهی بدوی و بازگشت به اکنون، گاهی تصادفاً میتواند به خلقِ پندارهای اشراقی و روحانی نیز منجر گردد.
چه تفاوتی هست بین چند قدمی مرگ بودن و تجربهی افرادی که کمابیش میمیرند ولی با مداخلهی علم، دوباره زنده میشوند؟ مثلا چه اتفاقی میافتد برای افرادی که ساعتها در سرما یخ زدهاند و به نظر میرسد که مردهاند ولی دوباره زنده میشوند؟
کسی پس از مرگ شانس حیات نمییابد. وقتی که فردی در آب بسیار سرد غرق میشود سلولهای مغزش بسته میشوند و دیگر کار نخواهند کرد ولی هنوز نمردهاند. سلولهای یخزده اگر صدمه ندیده باشند امکانِ برگشتن به حالت عادی در هوای گرم را خواهند داشت. ولی وقتی قلب یک انسان از کار بیفتد سلولهای مغز پس از حدود۵ دقیقه از هم میپاشند. سلول منفجر شدهٔ فوق تحت هیچ شرائطی دوباره شروع به کار نخواهد کرد.<
.
Katherine Don , “Spiritual Doorway in the Brain”: The science of near-death experiences
http://www.salon.com/2011/01/13/near_death_experience_interview/
*- The Spiritual Doorway in the Brain: A Neurologist’s Search for the God Experience.”
**- “The Rapid Eye Movement”, REM