In English
با جمله اول کتاب دایی جان ناپلئون، معروف ترین روز عشق، در ادبیات معاصر ایران خلق شد. سعید راوی داستان به ساعت دیواری چشم می دوزد و می گوید: «من یک روز گرم تابستان، دقیقا سیزده مرداد، حدود ساعت سه و ربع کم بعد از ظهر، عاشق شدم.»
ایرج پزشک زاد نویسنده یکی از محبوبترین و پرفروش ترین رمان های ایرانی«دایی جان ناپلئون» حالا 86 سالی دارد. او که دانش آموخته حقوق است مدت زمانی به شغل قضاوت پرداخت و بعد مثل شازده اسداللهِ، یکی از شخصیت های اصلی رمان خودش، در وزارت امور خارجه مشغول به کار شد.
چند روز پیش صفحات پایانی دایی جان ناپلئون را ورق می زدم. دیدم به همان اندازه که جمله آغاز کتاب برای خیلی ها آشناست، جمله پایانی آن گویی غریب مانده است. در پایان قصه که بیست و پنج سال از مرگ دایی جان گذشته است، شازده اسدلله از هتلی در پاریس به راوی- که حالا سری توی سر ها در آورده و در ژنو مشغول به کار است- زنگ می زند و اصرار که با او و دو مادوموازلِ مثل غنچهِ کشمیر، به جنوب فرانسه برود. هر چه می گوید راوی بهانه می آورد که کار اداری دارد و غیره و غیره و نمی تواند خودش را به فرانسه برساند.
جمله آخر کتاب با غیض شازده اسداللهِ تمام می شود وقتی که می گوید:
گندت بزنند! چه آنوقت که بچه بودی، چه وقتی که جوان بودی، چه حالا، عرضهِ سانفرانسیسکو نداشتی و نداری…پس خداحافظ تا تهران!
از دقیقه 6 ببینید