چند وقت پیش، «فرهاد مشیری» گرانترین نقاش تزئینی ایرانی که آثارش شهرت بینالمللی پیدا کرده است، یک ایمیل دریافت کرد که درآن نوشته شده بود: «آقای مشیری آرزو میکنم که شما دست از کار هنری بکشید». چند هفته بعد، در یک سایت معتبر هنری مقالهایی چاپ شد و از کارهای آقای مشیری تحت عنوان «اسباببازیهایی برای ثروتمندان خمار» یاد کرد.
نویسنده مقاله که خودش هم نقاش است و هم صاحب یک گالری، به مجموعهایی از کارهای مشیری تحت عنوان «دوستان پر قویی» تاخته و آنها را توهین به ایرانیانی دانست که جانشان را به خاطر آزادی بر کف دست گذاشتهاند. نویسنده مزبور پا را فراتر گذاشته و در پایان مقاله اذعان داشته است که: « آقای مشیری قلبش را کند تا بتواند به جای آن یک صندوق پول تعبیه کند».
فرهاد مشیری که ساکن و شاغل تهران است، میگوید: «این نامهها برایم خیلی عزیز است. آنها برای من ارزش مدرک تحصیلی دارند، مثل دیپلمهای افتخار که باید در محل کارم نصب شوند». مشیری ریزه میزه، با آن موهای فرفری بلند و عینک قطور سیاه گنده که همرا با گوشهای بزرگش از او یک «وودی آلن ایرانی» ساخته است، چطور میتواند مخاطب تهمتهای تند باشد؟
آدم ساکتی که کنایه و رندی شاعرانه را با مهارت در رفتارش پنهان کرده، آدمی که به ندرت به نمایشگاهها سرک میکشد و اصلا اهل تفریح و پارتیهای شبانه نیست، آدمی که میگویند همهی روزش را در رختخواب میگذراد و به سقف چشم میدوزد. البته وقتی که به کار نقاشیاش میرسد، بر عکس سکوتش، آدمی است شلوغ و پر هیاهو.
مشیری درونگرا در کارهایش کاملا در میان جو عمومی جامعه است و نبض هنریاش با آن میتپد. نگاه نافذش به زبان تبلیغات، مد و حتی مذهب در کارهایش فریاد میزند که: «به من توجه کنید، مرا بخواهید و البته کارهای مرا بخرید».
جالب این است که در حقیقت کارهایش خوب هم به فروش می رود؛ نقاشیهایی با تیترهایی چون «برای همیشه فراموشت کردم»، «بدو مثل جهنم» تابلوهای بسیار زیبایی هستند که بر عکس ادبیات کلاسیک عرفانی، سبکی عامیانه داشتند که به گفته خودش به سبک «سقاخانه» دهه چهل و پنجاه شمسی که توسط پرویز تناولی و حسین زندهرودی مد شده بودند نزدیک بود.
در سال ٢٠٠١ بود که پس از برگزاری نمایشگاهی در گالری «کاوه آو» در میدان ونک، یکباره مشهور شد و کلکسیونرهای قدیمی و ثروتمندان نوکیسه شهر آثار او را با قیمتهای گران خریدند. در این میان مدیر معروف گالری ها، خانم ایرانی الاصل لبنانی «رُز اشار» او را به مراکز معتبر جهانی شناساند. کارهای مشیری در طی زمان از تفاخر و شکوه بیشتری برخوردار گشت و به کارهای دکوراتیو تجملی نزدیکتر گشت.
سال ٢٠٠٣ انگیزهبخش تعداد زیادی از نقاشان ایرانی بود. رئیس جمهور کشور خاتمی همیشه خندان بود و به یکباره به نظر میرسید فضای هنری ایران کاملا دگرگون شده است. در همان دوران، علیرضا سمیع آذر که درس معماری خوانده بود با سبیل شیک خود به ریاست موزه هنرهای معاصر منصوب شد و موج وسیع نمایشگاه آثار هنرمندان خارجی و داخلی را در مهمترین مرکز هنری ایران تدارک دید.
همزمان با موزه هنرهای معاصر و در رقابت با این مرکز به یکباره، گالریهای شمال شهر به شکلی گسترده به برپایی نمایشگاه آثار انتزاعی و هنری روی آوردند. مدتی نگذشت که هنرمندان بعد از سالها سکوت و محدودیت، فرصت یافتند تا کارهای خود را در نمایشگاههای خیابانی، مساجد و حتی در درون برج های مسکونی عرضه کنند.
رونق شگرف و التهاب هنری تهران همزمان بود با رونق اقتصادی که باز هم خاتمی و رفسنجانی طلایهدار آن بودند. در مدت کوتاهی، کرباسچی جوان شهر را به سبک دبی به شهری زنده تبدیل نمود. قهوهخانههای شیک با اسامی جذاب در تمام شهر تا دیر وقت باز بودند و کافههای اینترنتی مملو بود از دختران و پسران شیکی که دماغ هایشان را عمل کرده بودند.
مشیری از آن دوران به خوبی یاد میکند؛ چون همهی تغیرات جدید، دستمایه کارهای خودش گشته بود: « مثل این بود که مردم دکورهای شیشهایی سبکِ دیسکو را در خانههای روستایی خود نصب می کردند”
فرهاد مشیری ١١ سال از دوران جوانیاش را در آمریکا گذراند. درس در کالج هنری را نیمهکاره رها کرد ولی برای اولین بار یک گالری کوچک ولی معتبر در سانتا مونیکا کارهایش را به نمایش گذاشت و مطلبی نیز در باره آثارش در «لسآنجلس تایمز» به چاپ رسید.
در بازگشتش به ایران تلاش کرد تا با ارسال فیلمنامه به بنیاد فارابی، امکان ساختن فیلمی به تهیهکنندگی آنها بسازد ولی با طرحش موافقت نشد. آخرین باری که جواب نه شنیده بود در گالری گلستان بود که به او گفتند که کارهایش زیادی گیج و درهم است و آن را به «سالاد» تشبیه کردند.
مشیری کمکم و با پشتکار تمام جای خود را در فضای هنری تهران، با کارهای عجیب ولی برخاسته از تناقض فاحشی که در اجتماع ایران شاهد بود، باز کرد و در ادامه به یکی از معروفترین و گرانترین هنرمندان تزئینی ایران تبدیل گشت.
هنوز بحث این که آیا فرهاد مشیری و هنرش مصنوعی است یا نه در ایران از تب و تاب نیفتاده است ولی همانطور که خود او اذعان داشته است: «هنر به نوبه خودش، یک تخیل است و یک نوع سرهم کردن مصنوعی یک ایده برای رسیدن به همان توهم و تخیل… بنابراین همه هنرمندان، با هر نوع سلیقهایی از یک قماشند و از یک کوزه آب میخورند»
نوشته نگار عظیمی , Fluffy Farhad, By Negar Azimi, Bidoun magazine No.20
Bidoun magazine is a quarterly publication founded in 2004 with the intention of filling a gaping hole in the arts and culture coverage of the Middle East and its Diaspora.
ترجمه ونداد زمانی