مردها باید حرف بزنند – 2

من، یا در شب تولد هفت سالگی‏ ام و یا یک سال بعد‌تر، در تابستانِ پنجاه‏ و هشت، مرد شدم. در یک روز گرم تابستانی وقتی که در کناری  ایستاده بودم و دعوای دوستانم را تماشا  می کردم.

 دعوایِ آنها به بهانه ‏بازی فوتبال دستی بود اما در اصل به قصدِ جلبِ توجه دختران همسایه آغاز شد. آن روز، وقتی دوستانم در خاک غلت می‌‏زدند و کُشتی می‌‏گرفتند، من محوِ صدای مرجان بودم که از پسر‌ها خواهش می‌‏کرد «تو رو خدا» بس کنند.

البته التماسِ مرجان بی‏فایده بود چون دوستانم دقیقا به عشقِ نگاهِ او و خواهر‌هایش، به جان هم افتاده بودند. آن روز من برای نخستین بار فهمیدم که گاهی وقتها کتک خوردن بهتر از در کناری ایستادن و ناظر دعوا بودن است. به شرطی که مرجان به آدم بگوید «ترو خدا بس کن». مخاطبِ مرجان بودن به دردش می‌‏ارزید و این را دانستن، مردانگی می‌‏خواست.

ماجرای تولد هفت سالگی ‏ام از این هم ساده‏‌تر بود. پدرم قول داده بود که اگر شاگرد اول بشوم به عنوانِ کادویِ تولد، یک دوربین برایم بخرد. از آن دوربین‏های کوچک که مثل کتاب بسته می‌‏شدند و پسرعمه‏‌هایم یک دانه‏اش را داشتند و به من اجازه نمی دادند به آن دست بزنم.

 من شاگرد اول شدم و تا جشن تولدم منتظر ماندم که دو ماه بعد‌تر از امتحانات آخر سال بود. شبِ جشن تولدم، من، مادرم، گل‏‌ها و کیک کوچکم منتظر ماندیم. نیمه شب شد و پدر نیامد. وقتی سرانجام خوابم برد، بیش از آنکه غصه ‏دار خودم باشم، نگرانِ پدر بودم.

 چند ساعت بعد از نیمه شب، با صدای پدر از خواب پریدم. کاملا مست بود. من رواندازم را تا پیشانی‏ بالا کشیدم و خود را به خواب زدم، چون فکر می‌‏کردم پدری را که سالم به خانه آمده نباید خجالت داد. خوشحال بودم که پدرم زنده است و هنوز یتیم نشده ‏ام. آن شب فهمیدم که بعضی چیز‌ها از آرزوهایِ من مهم‏ترند و صبح فردا، آدمِ دیگری بودم.

من می‌‏گویم مرد‌ها باید حرف بزنند. منظورِ من از مرد‌ها، همه ‏شان است. آنها باید بدون ترس از توقعی که اجتماع از مرد دارد حرف بزنند. چرا باید مردها نترسند؟ چرا باید ازغمِ بی توجهی نسبت به تولدشان گریه نکنند؟ چرا باید مرد‌ها همه عمرشان را در نقش قهرمانان بیباکی همچون سوپرمن سپری کنند؟ چرا مرد‌ها باید تظاهر کنند که از عهده همه کارها بر می آیند؟

من معتقدم مرد‌ها باید از معشوقه های دوران نوجوانی شان بنویسند. مرد‌ها باید بنویسند که صدای مرجان با آنها چه کرده است. مرد‌ها باید بنویسند که نداشتنِ دوچرخه ایی که قولِ داشتنش را گرفته بودند یعنی چه؟ مرد‌ها باید درباره‏ معشوقه ‏هایِ هشت ساله ‏ای که به خاطر نداشتنِ دوچرخه، در کودکی از دست داده ‏اند بنویسند. مردها باید حرف بزنند. این، خیلی بهتر است.

مردها باید حرف بزنند 1

.

More from محمد کیا
بیا با مادر آشتی کن
 بعد از ناهار، تا غروب به پدر التماس کردند که «بیا با...
Read More