
قبل از اینکه محس از کار برگرده خونه، من هول هولکی رسیده بودم. قول و قرارمون سرجاش بود و همه روز به هم تکست زدیم. آخرین پیغامش این بود که نیم ساعت دیگه توی بغلم هستی.
با بیقراری تمام توی تخت دراز کشیده بودم. توی اون لحظات انتظار، ذهنم رفت به دوران اوائل بلوغ. اون روزای عجیب که یهو حس کردم بدنم کشش پیدا کرده به پسرا… هر چند حتی به ذهنم خطور نمی کرد وقتی با یکی شون تنها بشم چه اتفاقی قرار بیفته.
اون موقع ها وقتی که برای اولین بارها توی نوجوونی دلم خواست دستم رو ببرم تو شورتم تنها تصویری که از مرد داشتم سنگینی بدنش رو من بود.
خیال همبستری با یه مرد مثل کشیدن یه لحاف روی خودم بود. لحافی که دوست داشتم سنگینی اش وسط پاهام و رو پستونام باشه.
تا حوالی ۱۵ سالگی همیشه فکر میکردم مرد همچنان یه لحاف سنگینه و این منم که همه کارها رو میکنم و اصلا حس منفعل یا دادن نداشتم. برا من اینطوری بود که من میکشم اونو توی خودم. این من بودم که هر کاری دوست داشتم با مرد خیالی ام میکردم.
پچپچه های توی کلاسها و همکلاسی هام از پورنهایی که دیدند یا اونهایی که می گفتند با پسرا سکس داشتند باعث شد دنیای عشقبازی خیالی ام بریزه به هم. دوستام از دراز کشیدن و خودشون رو به پسرا سپردن می گفتند.
یه دفعه خبردار شدم این دخترا هستن که لحاف اند و یه قسمتش سوراخ داره و مردها اون رو به با کیرشون پر می کردند.
از اون به بعد مردی که تو خیالم رو من دراز می کشید صورت داشت. یکی رو که توی دنیای واقعی دیده بودم تصور میکردم. اون بود که من رو توی خیالم توی تختم یواشکی و توی تاریکی می کرد. نوک پستونامو می کشید. با دستای بزرگ و پهنش پشت رونام یا لای پاهام رو می مالید. لبامو می مکید.
با این وجود همچنان این حس توی من قوی بود که کنترل کامل مرد دلخواهم دست خودمه. هنوز من بودم که می کشیدمش تو خودم.
در آسانسور باز شد. محسن با قدم های تند داشت می اومد طرف آپارتمان مون.
ادامه دارد
Photo by Alexander Krivitskiy on Unsplash
