ماجراهای من و شوهرم

هفته پیش عقد رسمی شدیم. مهرونی، خجالت و نجابت محسن قبل از خودش وارد خونه میشه. همش یه سال از من بزرگتره.

توی چند شب اخیر من هیچی نگفتم. گذاشتم هر طور و هر قدر که بدن مون راحته با هم باشیم. هر دو مون تجربه جنسی قبلی نداشتیم ولی ما بارها فیلم هایی با صحنه های جذاب هماغوشی دیدیم و هر دومون به شوخی گفتیم که کدومش رو بیشتر دوست داریم.

توی دوران آشنایی حدودا یکساله، هر دو مون به این تصمیم رسیده بودیم که با هم سکس نداشته باشیم ولی هر دو مون می دونیم که این حرفی که زدیم فقط نصفش رو رعایت کردیم.

توی آسانسورها، توی کوهنوردی و سفرهایی که با هم داشتیم یا وقتی شبها خونه دوستامون می موندیم تقریبا همه کار میکردیم جز اون کار …

حالا بعد از چند شب سکس داغ ولی یکنواخت زن و شوهری، دلم می خواست اتفاق خاصی بیفته. می خواستم من یا اون شروع کنه به کشف بدن همدیگه. که جرئت کنیم و به چشمامون نگاه کنیم و از خیالات ممنوع بگیم.

محسن آدم خجولیه ولی راحت بود وقتی آخرای شب یه ذره توی آغوش هم حرف زدیم. قرار شد دفعه بعد یکی از ما یه چیزی بخواییم که اون یکی انجام بده.

می دونم که هر دو لیست طولانی داریم. خیلی چیزا رو دیدیم یا از دوستامون شنیدیم که برامون جالب بود. برای من ولی مهمتر از همه رسیدن به یه نوع مستی بود.

می خواستم یواش یواش به یه مرحله ایی از حس جنسی برسم که هیچ ملاحظه ایی با هم نداشته باشیم. می خواستم غرق بشیم تو همدیگه. ذوب بشیم. می خواستم هیچ شرم و گناهی بین ما نمونه.

برا همین دیشب ازش خواستم که سعی کنه نذاره من بیام. خواستم من رو ببره به مرز اوج و دوباره رها کنه… می خواستم لحظات آومدن هر دو مون طولانی بشه. امیدوار بودم یه اتفاقی بیفته.

محسن ذوق زده شد. این درخواست با شخصیت و روحیاتش جور در می اومد. محسن لذت می بره که به من لذت بده. یه نوع احساس غرور مردانه توی وجودش ایجاد میشه. من دقیقا نمی دونم ولی حتما بیشتر در باره دلیل این احساسش می پرسم.

محسن از همون لحظه که جلوم ایستاد و خواست که لختم کنه بهش گفتم اجازه بده بهش بگم کدوم حرکت یا تماسش با بدنم رو بیشتر دوست دارم. بگم که چی می خوام. چقدر میخوام.

بخش دوم

بخش سوم

Photo by Alexander Krivitskiy on Unsplash


More from آذر سجادی
ماجراهای من و شوهرم – بخش دوم
قبل از اینکه محس از کار برگرده خونه، من هول هولکی رسیده...
Read More