ماجراهای من و شوهرم – بخش دوم

قبل از اینکه محس از کار برگرده خونه، من هول هولکی رسیده بودم. قول و قرارمون سرجاش بود و همه روز به هم تکست زدیم. آخرین پیغامش این بود که نیم ساعت دیگه توی بغلم هستی.

با بیقراری تمام توی تخت دراز کشیده بودم. توی اون لحظات انتظار، ذهنم رفت به دوران اوائل بلوغ. اون روزای عجیب که یهو حس کردم بدنم کشش پیدا کرده به پسرا… هر چند حتی به ذهنم خطور نمی کرد وقتی با یکی شون تنها بشم چه اتفاقی قرار بیفته.

اون موقع ها وقتی برای اولین بارها توی نوجوونی دلم خواست دستم رو ببرم تو شورت خیسم تنها تصویری که از مرد داشتم سنگینی بدنش روم بود.

خیال همبستری با یه مرد مثل کشیدن یه لحاف روی خودم بود. لحافی که دوست داشتم سنگینی اش وسط پاهام و رو پستونامم باشه.

تا حوالی ۱۵ سالگی همیشه فکر میکردم مرد همچنان یه لحاف سنگینه که یه نقطه قلمبه داره و این منم که همه کارها رو میکنم و اصلا حس منفعل یا دادن نداشتم. برا من اینطوری بود که مردی که روی من دراز کشیده یه برآمدگی داره که من میکشم توی خودم. این من بودم که هر کاری دوست داشتم با مرد خیالی ام میکردم.

پچپچه های توی کلاسها و همکلاسی هام از پورنهایی که دیدند یا اونهایی که می گفتند با پسرا سکس داشتند باعث شد دنیای عشقبازی خیالی ام بریزه به هم. دوستام از دراز کشیدن و خودشون رو به پسرا سپردن می گفتند.

یه دفعه خبردار شدم این دختران که لحاف اند و عوض یه چیز قلمبه روی لحاف یه قسمتش سوراخ بود و مردها اون رو به با ک… شون پر می کردند.

از اون به بعد مردی که تو خیالم رو من دراز می کشید صورت داشت. یکی رو که توی دنیای واقعی دیده بودم تصور میکردم. اون بود که من رو توی خیالم توی تختم یواشکی و توی تاریکی می کرد.

نوک پستونامو می کشید. با دستای بزرگ و پهنش پشت رونام یا لای پاهام رو ماساژ می داد. لبامو می مکید ولی همچنان این حس توی من قوی بود که کنترل کامل مرد دلخواهم دست خودمه. هنوز من بودم که می کشیدم تو خودم.

در آسانسور باز شد. محسن با قدم های تند داشت می اومد طرف آپارتمان مون.

ادامه دارد

بخش اول

بخش سوم

Photo by Alexander Krivitskiy on Unsplash

More from آذر سجادی
ماجراهای من و شوهرم- بخش سوم
محسن رفت تو حمام و وقتی صدای دوش رو شنیدم من هم...
Read More