دختر ۲۳ ساله ایی هستم که با یک پسر ۲۷ ساله دوستم. یعنی عاشقش هستم. او هم خیلی دوستم دارد. من همراه خانواده به ترکیه مهاجرت کردیم و او در ایران است.
من برای او می میرم. تنها مشکل ما این است که او به من اعتماد ندارد. مدام به من می گوید دارم دروغ می گویم. البته هر دوی ما به هم بی اعتماد هستیم.
هر بار به من تهمت خیانت می زند ولی به او اعتماد دارم و هر موقع با دوستانش شبها بیرون می رود باور می کنم.
او از من خواهد لیست چت هایی که کردم را هر روز برایش بگذارم. او گاهی توهین می کند و حرفهای زشت می زند.
من هم از او یکبار خواستم لیست شماره تلفن زنهایی که در تلگرامش هست را به من نشان دهد و بعد پاک کند. دفعه بعد که پرسیدم باز هم لیست همه آن زنها در تلگرامش بود و پاک نکرده. جوابش این است که تلفن های ذخیره شده دوباره وارد تلگرام می شود.
گاهی او قهر می کند و من محبت میکنم و نازش را میکشم. گاهی من قهر میکنم و او بالاخره پشیمان می شود.
او برای من خیلی عزیز است. من عاشقش هستم و او هم این حرف را به من گفته …
نسترن عزیز
از آن مرد جوان چیزی نمی گویم چون تنها چیزی که از او گفتی رفتاری است که خودت هم بروز می دهی پس بگذار مخاطبم تو باشی:
متاسفم که ناچارم با تو صریح باشم. این رابطه که از آن حرف میزنی عشق نیست و عاقبتی ندارد. حتی دیگر یک دوستی ساده و صادقانه هم نیست. دو جوان دور از هم هستید که شاید یک وقتی با هم دوست بودید ولی فرصتی برای شناختن همدیگر نداشتید.
تو داری آینده ات را فدای این عشق کمابیش خیالی می کنی. عشق راه دوری که مسموم شده است از شک و بی اعتمادی…
نگذار خاطره خوب دوستی و یا عشق سالهای اول جوانی ات تبدیل به یک کابوس بد شود. قبل از اینکه فاصله تان و شک و تردید باعث نفرت از همدیگر بشود با وی خداحافظی کن. همه راه های تماس را قطع و پاکن کن.
برو برای مدتی خودت را مشغول درس و یادگیری شغلی برای زندگی بساز… فراموشش کن.
Photo by RODNAE Productions from Pexels